گاهی باید رفت ...
گاهی باید رفت ...
باید نسخه ی فاصله گرفتن را برایِ خود پیچید ...
باید از تمامِ بی مهری و بی انصافی های دنیا دور شد ...
باید جوری رفت ؛
که هیچکس نفهمد ...
کاش جایِ ساکتی برایِ تبعید شدن بود ...
این روزها ، شعور و احساسم درد می کند ،
هیچ جوره تابِ ماندنم نیست ...
خسته ام ؛
از تمامِ دنیا ...
از نقاب ها و موجوداتِ کوکی و آهنیِ این بازیِ تکراری ...
از چشم هایِ بیدار و اندیشه هایِ خوابیده ...
حالِ من خوب نیست ...
می خوابم ...
اگر خدا را این حوالی دیدید
بیدارم کنید ...
سرم برایِ مناظره با او
بدجور درد می کند ...
باید نسخه ی فاصله گرفتن را برایِ خود پیچید ...
باید از تمامِ بی مهری و بی انصافی های دنیا دور شد ...
باید جوری رفت ؛
که هیچکس نفهمد ...
کاش جایِ ساکتی برایِ تبعید شدن بود ...
این روزها ، شعور و احساسم درد می کند ،
هیچ جوره تابِ ماندنم نیست ...
خسته ام ؛
از تمامِ دنیا ...
از نقاب ها و موجوداتِ کوکی و آهنیِ این بازیِ تکراری ...
از چشم هایِ بیدار و اندیشه هایِ خوابیده ...
حالِ من خوب نیست ...
می خوابم ...
اگر خدا را این حوالی دیدید
بیدارم کنید ...
سرم برایِ مناظره با او
بدجور درد می کند ...
۷.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.