پارت⁶
پارت⁶
ویو هانا
کل ماجرا رو براش توضیح دادم،تا فهمید یکم دلداریم داد ولی نمیشد،نمیشد که بدونی بابات فقط تا دو روز دیگه زنده اس و نمیتونی ببینیش
حالا هرچی به پرستارش زنگ زدم
&پرستار +هانا
+الو
&بفرمایید
+شما چجور پرستاری هستین که تونستین به یه پیرمرد الزایمری بگی که تا دو روز دیگه زنده ای
&این حالشو خوب میکنه
+چی؟؟؟
&پدرت الزایمریشو از دست داده الان کاملا سالمه
+خب پس جریان مردن چیه؟
&دیدم پدرت اصلا بهت زنگ نمیزنه و اصلا نمیدونه تو کجا هستی این بهترین کار بود
+واقعا الان پدرم حالش خوبه
&یس،من کار دارم بعدا بهت زنگ میزنم بای
+خداحافظ(افرین کار خوبی کردی بای نگفتی،پر رو میشد)
برای جیمین توضیح دادم که اینجوری بوده یه پوفی کشیدو به فکر فرو رفت
ویو جیمین
نمیدونستم ماجرای باند مافیا و قمار و....... بهش بگم یا نه،ولی باید بدونه که میخواد با چه با چه آدمای هرزه ای صحبت کنه.
+هانا -جیمین
-هانا
+بله(سنگین جواب داد)
-میخوای بدونی برای چی داریم میریم فرانسه؟
+اره
-یه باند مافیا وجود داره
+خب
-این باند ² عضو اصلی و ¹⁸ تا عضو فرعی داره
+خب که چی
-اسم این دو عضو اصلی،جونگکوک و تهیونگه
+خب(به حالت تعجبی)
-پسرا بهتر با دخترا رفتار میکنن و صحبت میکنن
+الان منظورت دخترا منم دیگه اره؟
-دقیقا زدی تو خال،این دو تا برادرن،یه عمارت به بزرگی اقیانوس دارن
تهیونگ رییسه چون بزرگتره بهش بیشتر احترام میذارن
جونگکوک که من همراه پدرم بهش میگیم کوکی فقط به دخترا گوش میده و کوکی روی تهیونگ تسلط کامل داره
حالا ازین بحث ها دور بشیم من با کوکی رفیق بودم تا اینکه پدرش مرد و انداختند تقصیر من
حالا تهیونگ و پدرم سر میز قمار نشسته بودند که پدرم حواسش پرت میشه،تهیونگ تقلب میکنه و برنده میشه
پدرم سر من و رستوران و کارکنان رستوران که تو هم جزء اونایی قرار بسته بود
تهیونگم سر عمارتش
الان تهیونگ گفته اگه پسرتو با یکی از کارکنان دختر نفرستی اینجا کل رستورانتو به اتیش میکشم
+الان مارو میخواد چیکار؟
-میخواد گروگان بگیرمون
+چی؟من میترسم
-اگه باهاشون راه بیایم کاریمون ندارن
+مثلا چطوری؟
-جوری که هر چی میگن بگیم چشم
+حتی اون کارا؟؟
-حتی اون کارا(یا خدا چه کاری)
ویو هانا
وقتی اینو شنیدم حالم بد شدو فقط الان یه نوشیدنی حالمو بهتر میکرد که خوشبختانه من داخل کیفم یه ابمیوه اناناس داشتم
ابمیوه امو که برداشتم دیدم یه ........
ویو هانا
کل ماجرا رو براش توضیح دادم،تا فهمید یکم دلداریم داد ولی نمیشد،نمیشد که بدونی بابات فقط تا دو روز دیگه زنده اس و نمیتونی ببینیش
حالا هرچی به پرستارش زنگ زدم
&پرستار +هانا
+الو
&بفرمایید
+شما چجور پرستاری هستین که تونستین به یه پیرمرد الزایمری بگی که تا دو روز دیگه زنده ای
&این حالشو خوب میکنه
+چی؟؟؟
&پدرت الزایمریشو از دست داده الان کاملا سالمه
+خب پس جریان مردن چیه؟
&دیدم پدرت اصلا بهت زنگ نمیزنه و اصلا نمیدونه تو کجا هستی این بهترین کار بود
+واقعا الان پدرم حالش خوبه
&یس،من کار دارم بعدا بهت زنگ میزنم بای
+خداحافظ(افرین کار خوبی کردی بای نگفتی،پر رو میشد)
برای جیمین توضیح دادم که اینجوری بوده یه پوفی کشیدو به فکر فرو رفت
ویو جیمین
نمیدونستم ماجرای باند مافیا و قمار و....... بهش بگم یا نه،ولی باید بدونه که میخواد با چه با چه آدمای هرزه ای صحبت کنه.
+هانا -جیمین
-هانا
+بله(سنگین جواب داد)
-میخوای بدونی برای چی داریم میریم فرانسه؟
+اره
-یه باند مافیا وجود داره
+خب
-این باند ² عضو اصلی و ¹⁸ تا عضو فرعی داره
+خب که چی
-اسم این دو عضو اصلی،جونگکوک و تهیونگه
+خب(به حالت تعجبی)
-پسرا بهتر با دخترا رفتار میکنن و صحبت میکنن
+الان منظورت دخترا منم دیگه اره؟
-دقیقا زدی تو خال،این دو تا برادرن،یه عمارت به بزرگی اقیانوس دارن
تهیونگ رییسه چون بزرگتره بهش بیشتر احترام میذارن
جونگکوک که من همراه پدرم بهش میگیم کوکی فقط به دخترا گوش میده و کوکی روی تهیونگ تسلط کامل داره
حالا ازین بحث ها دور بشیم من با کوکی رفیق بودم تا اینکه پدرش مرد و انداختند تقصیر من
حالا تهیونگ و پدرم سر میز قمار نشسته بودند که پدرم حواسش پرت میشه،تهیونگ تقلب میکنه و برنده میشه
پدرم سر من و رستوران و کارکنان رستوران که تو هم جزء اونایی قرار بسته بود
تهیونگم سر عمارتش
الان تهیونگ گفته اگه پسرتو با یکی از کارکنان دختر نفرستی اینجا کل رستورانتو به اتیش میکشم
+الان مارو میخواد چیکار؟
-میخواد گروگان بگیرمون
+چی؟من میترسم
-اگه باهاشون راه بیایم کاریمون ندارن
+مثلا چطوری؟
-جوری که هر چی میگن بگیم چشم
+حتی اون کارا؟؟
-حتی اون کارا(یا خدا چه کاری)
ویو هانا
وقتی اینو شنیدم حالم بد شدو فقط الان یه نوشیدنی حالمو بهتر میکرد که خوشبختانه من داخل کیفم یه ابمیوه اناناس داشتم
ابمیوه امو که برداشتم دیدم یه ........
۶.۵k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.