پارت ⁵
پارت ⁵
لباس هایی که من انتخاب کرده بودمو پوشیده بودو روی صندلی خوابیده بود،منم لباسایی که دستم بودو داخل چمدونم گذاشتمو رفتم کنارش نشستم،تاهندزفری رو داخل گوشم گذاشتم،دستمو گرفتو نزاشت که دومین هندزفری رو داخل گوشم بزارم،ازش پرسیدم:چیکار میکنی(با لبخند)
گفت:تنها کاری که یه عاشق انجام میده
+چیکار؟
-واقعا نمیدونی؟
+ن..ن...ه..نه
-...........
با سکوت نزدیکم شدو لباشو روی لبای من گذاشت
سعی و تلاش خودمو کردم که خودمو ازش جدا کنم ولی.........
حتی تکون هم نتونستم بخورم
ویو جیمین
یه حسی میداد(چه حسی بیشعور)
انگار کل مافیا های جهان رو ,با دستای خودم دفع کرده بودم
که دیدم داره اذیت میشه ازش جدا شدم
اونم به سرعت از اتاق بیرون رفت
ویو هانا
چندش تر از این ادم وجود نداره
من از اول زندگیم وقتی هنوز بدنیا نیومده بودم ازین کارا بدم میومد و همین الان هم این اتاق افتاد،یادش میوفتم دوست دارم بیارم بالا(دلتم بخواد)خب حالا هرچی برای پولم شده باید باهاش راه بیام ولی باید بهش بگم که کارشو اصلا و ابدا دوست ندارم،شاید درکم کنه
وارد اتاق شدم هنوزفری تو گوشش بودو داشت اهنگ گوش میداد،منم روی صندلی خودم نشستم و گوشیمو دستم گرفتم تا به پدرم زنگ بزنم
+هانا -جیمین #پدر
+الو سلام
#سلام ببخشید شما؟(باباش الزایمر دارع)
+منم
#عه حالا فهمیدم سلام دخترم خوبی
+بد نیستم تو چطوری
#منم زیاد خوب نیستم،امروز پرستار اومد گفت فقط دوروز زنده ای منم تو این دو روز نمیتونم ببینمت
+ز....ز....ند.....ده ای؟
#اره
بدون حرف زدن با پدرم گوشی رو قط کردمو جلوی صورتمو گرفتمو گریه کردم
-چیزی شده؟
+.............
-کی بود؟
+.............
-جواب بده!(جواب بده لعنتی)
+با.......با......................م
-چی بابات،بابات چیشده؟
+با.....بابا.......م.......
پارت بعد
........
لباس هایی که من انتخاب کرده بودمو پوشیده بودو روی صندلی خوابیده بود،منم لباسایی که دستم بودو داخل چمدونم گذاشتمو رفتم کنارش نشستم،تاهندزفری رو داخل گوشم گذاشتم،دستمو گرفتو نزاشت که دومین هندزفری رو داخل گوشم بزارم،ازش پرسیدم:چیکار میکنی(با لبخند)
گفت:تنها کاری که یه عاشق انجام میده
+چیکار؟
-واقعا نمیدونی؟
+ن..ن...ه..نه
-...........
با سکوت نزدیکم شدو لباشو روی لبای من گذاشت
سعی و تلاش خودمو کردم که خودمو ازش جدا کنم ولی.........
حتی تکون هم نتونستم بخورم
ویو جیمین
یه حسی میداد(چه حسی بیشعور)
انگار کل مافیا های جهان رو ,با دستای خودم دفع کرده بودم
که دیدم داره اذیت میشه ازش جدا شدم
اونم به سرعت از اتاق بیرون رفت
ویو هانا
چندش تر از این ادم وجود نداره
من از اول زندگیم وقتی هنوز بدنیا نیومده بودم ازین کارا بدم میومد و همین الان هم این اتاق افتاد،یادش میوفتم دوست دارم بیارم بالا(دلتم بخواد)خب حالا هرچی برای پولم شده باید باهاش راه بیام ولی باید بهش بگم که کارشو اصلا و ابدا دوست ندارم،شاید درکم کنه
وارد اتاق شدم هنوزفری تو گوشش بودو داشت اهنگ گوش میداد،منم روی صندلی خودم نشستم و گوشیمو دستم گرفتم تا به پدرم زنگ بزنم
+هانا -جیمین #پدر
+الو سلام
#سلام ببخشید شما؟(باباش الزایمر دارع)
+منم
#عه حالا فهمیدم سلام دخترم خوبی
+بد نیستم تو چطوری
#منم زیاد خوب نیستم،امروز پرستار اومد گفت فقط دوروز زنده ای منم تو این دو روز نمیتونم ببینمت
+ز....ز....ند.....ده ای؟
#اره
بدون حرف زدن با پدرم گوشی رو قط کردمو جلوی صورتمو گرفتمو گریه کردم
-چیزی شده؟
+.............
-کی بود؟
+.............
-جواب بده!(جواب بده لعنتی)
+با.......با......................م
-چی بابات،بابات چیشده؟
+با.....بابا.......م.......
پارت بعد
........
۶.۹k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.