part66
جونهو: تهیونگ بگو نخند بگو کیه؟ که وقتی رفت شروع کردی به گریه کردن
ا/ت: بابا راستمیگی
جونهو: آره
تهیونگ: خیلی وقته برگشته
ا/ت: نکنه نزدیکید بهم
تهیونگ: آره
جونهو: یادم میاد اولین باری که لبتو بوس کرده بود نمیدونستی چیکار کنی
ا/ت: بابا چی میگی نکنه دوربین مخفی
جونهو: دوربین مخفی چی؟
ا/ت: تهیونگ بابا چیمیگی
جونهو: دختره تو کافه کار میکرد و مجبور شده بود که تهیونگ بوسید
تهیونگ: عمو جان همه چیز یادته
جونهو: آره من هوشم خوبه
ا/ت: من دارم دیوونه میشم اینجا چخبره چرا چیزهایی که میگی آشناست
تهیونگ: خب داری میگی آشنا ا/ت عزیزم چهار سال پیش دنبال کی بودن که مجبور شد منو بوسید تو کافه هم کار میکرد
جونهو: ا/ت تو دختره میشناسی؟
ا/ت: بابا هنوز تعریف کن چون مطمئن نیستم اون کیه؟
جونهو: یادم نیست فقط میدونم این پسره خیلی دوسش داشت
ا/ت: جدی؟ گریه میکرد
جونهو:تو چرا عصبانی نشدی
ا/ت: چون همون دختره من بودم
جونهو: تو بودی؟
ا/ت: اهمم
جونهو: یعنی این همه مدت تو داشتی درمورد دختر من حرف میزدی و اشک میرختی
تهیونگ: یه بار فقط گریه کردم
جونهو: تو نمیدونستی دختر منه؟
تهیونگ: نه
ا/ت: بابا بزار منم یه چیزی بگم این پسره تو دانشگاه منو خیلی اذیت میکرد
جونهو: دختر منو اذیت میکردی؟
تهیونگ: خب بخاطر اینکه نزدیک اون پسره هیون میشد من نمیخواستم اذیتش کنم
جونهو: حالا فراموش کنید گذشته ها گذشته من میرم دیگه شما هم بیاید خونه پدربزرگ
تهیونگ: باشه
جونهو: خدافظ
ا/ت: یعنی تو واقعا منو از قبلا دوست داشتی؟
تهیونگ: اومم تو نداشتی؟
ا/ت: نه پیش بابا دردو دل میکردی؟
تهیونگ: خودش میفهمید
ا/ت: راستی تو که گفتی میگم که ا/ت ماله خودمه بعد چیشد ترسیدی
تهیونگ: چشمای بابات خیلی ترسناکه
ا/ت: 😂بریم؟
تهیونگ: آره اماده کن بریم
چند ساعت بعد
ا/ت: آقاجون
پدربزرگ: من به شما گفتم از هم جدا بمونید ولی تو رفتی خونه تهیونگ
ا/ت: ببخشید
پدربزرگ: ازت نمیخوام بگی ببخشید بگو آره رفتم دوسش دارم سرتو بگیر بالا بگو
یه نگاهی به تهیونگ کردم ولبخندی زدم
ا/ت: دوسش دارم
پدربزرگ: من با قرار شما دوتا مشکلی ندارم
ا/ت: واقعا؟
پدربزرگ: آره رانا باهام حرف زد منم قبول کردم و مشکلی ندارم رانا دختر برادر منه
ا/ت: زن عمو شما و عمو دختر عمو پسر عمو هستید؟
لانا: آره عزیزم
ا/ت: عمو کی عاشق زن عمو شدی؟
جونهو: ا/ت بهت گفتم که چه چیزی بگی چه چیزی نگی پس ساکت
ا/ت: ببخشید عمو
جونسو: بعد زن عموت بهت میگه
ا/ت: فکر میکنم داستان جالبی باشه
پدربزرگ: من برای اینکه رابطه شمارو قبول کنم یه شرط دارم
#فیک
#سناریو
ا/ت: بابا راستمیگی
جونهو: آره
تهیونگ: خیلی وقته برگشته
ا/ت: نکنه نزدیکید بهم
تهیونگ: آره
جونهو: یادم میاد اولین باری که لبتو بوس کرده بود نمیدونستی چیکار کنی
ا/ت: بابا چی میگی نکنه دوربین مخفی
جونهو: دوربین مخفی چی؟
ا/ت: تهیونگ بابا چیمیگی
جونهو: دختره تو کافه کار میکرد و مجبور شده بود که تهیونگ بوسید
تهیونگ: عمو جان همه چیز یادته
جونهو: آره من هوشم خوبه
ا/ت: من دارم دیوونه میشم اینجا چخبره چرا چیزهایی که میگی آشناست
تهیونگ: خب داری میگی آشنا ا/ت عزیزم چهار سال پیش دنبال کی بودن که مجبور شد منو بوسید تو کافه هم کار میکرد
جونهو: ا/ت تو دختره میشناسی؟
ا/ت: بابا هنوز تعریف کن چون مطمئن نیستم اون کیه؟
جونهو: یادم نیست فقط میدونم این پسره خیلی دوسش داشت
ا/ت: جدی؟ گریه میکرد
جونهو:تو چرا عصبانی نشدی
ا/ت: چون همون دختره من بودم
جونهو: تو بودی؟
ا/ت: اهمم
جونهو: یعنی این همه مدت تو داشتی درمورد دختر من حرف میزدی و اشک میرختی
تهیونگ: یه بار فقط گریه کردم
جونهو: تو نمیدونستی دختر منه؟
تهیونگ: نه
ا/ت: بابا بزار منم یه چیزی بگم این پسره تو دانشگاه منو خیلی اذیت میکرد
جونهو: دختر منو اذیت میکردی؟
تهیونگ: خب بخاطر اینکه نزدیک اون پسره هیون میشد من نمیخواستم اذیتش کنم
جونهو: حالا فراموش کنید گذشته ها گذشته من میرم دیگه شما هم بیاید خونه پدربزرگ
تهیونگ: باشه
جونهو: خدافظ
ا/ت: یعنی تو واقعا منو از قبلا دوست داشتی؟
تهیونگ: اومم تو نداشتی؟
ا/ت: نه پیش بابا دردو دل میکردی؟
تهیونگ: خودش میفهمید
ا/ت: راستی تو که گفتی میگم که ا/ت ماله خودمه بعد چیشد ترسیدی
تهیونگ: چشمای بابات خیلی ترسناکه
ا/ت: 😂بریم؟
تهیونگ: آره اماده کن بریم
چند ساعت بعد
ا/ت: آقاجون
پدربزرگ: من به شما گفتم از هم جدا بمونید ولی تو رفتی خونه تهیونگ
ا/ت: ببخشید
پدربزرگ: ازت نمیخوام بگی ببخشید بگو آره رفتم دوسش دارم سرتو بگیر بالا بگو
یه نگاهی به تهیونگ کردم ولبخندی زدم
ا/ت: دوسش دارم
پدربزرگ: من با قرار شما دوتا مشکلی ندارم
ا/ت: واقعا؟
پدربزرگ: آره رانا باهام حرف زد منم قبول کردم و مشکلی ندارم رانا دختر برادر منه
ا/ت: زن عمو شما و عمو دختر عمو پسر عمو هستید؟
لانا: آره عزیزم
ا/ت: عمو کی عاشق زن عمو شدی؟
جونهو: ا/ت بهت گفتم که چه چیزی بگی چه چیزی نگی پس ساکت
ا/ت: ببخشید عمو
جونسو: بعد زن عموت بهت میگه
ا/ت: فکر میکنم داستان جالبی باشه
پدربزرگ: من برای اینکه رابطه شمارو قبول کنم یه شرط دارم
#فیک
#سناریو
- ۲۹.۰k
- ۲۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط