part64
تهیونگ: چرا اینو میگی؟
ا/ت: بخاطر اینکه فکر جدایی از پدر و مادرتو جدا کنی یعنی اینکه بخاطر من بخوای از پدر و مادرت جدا شی
تهیونگ: خب اگر اجازه ندن چی؟
ا/ت: به زودی تسلیم نشو قبول میکنند
تهیونگ: ا/ت من ۲۷ ساله کنار این خانواده بودم
ا/ت: مهم نیست من خوب شناختمشون قبول میکنند شبیه بابام نباش زندگی بابامو داری میبینی
تهیونگ: زندگی بابات هم خیلی خوبه الان
ا/ت: نه خوب نیست بابام همیشه یه چیز کم داره
تهیونگ: باشه بابا من غلط کردم برات میجنگم فردا میرم از پدربزرگ اجازتو میگرم
ا/ت: عجله نکن
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: جانم
تهیونگ: چشمات خیلی خوشگله من اول عاشق چشمات شدم بعد عاشق خودت
ا/ت: همه به ما میگفتن چشماتون خیلی شبیه همه ولی ما نمیفهمیدیم
تهیونگ: کاش از بچگی باهات بودم
ا/ت: بچگی؟
تهیونگ: مثلا ده سال پیش
ا/ت: ده سال پیش من هنوز ۱۵سالم نشده بود توهم به سن قانونی نرسیده بودی
تهیونگ: مهم نیست فقط کنارم بودی همینو میخواستم
ا/ت: نشد دیگه پس بیا جبران قدیمو کنیم
تهیونگ: نه گذشته ها گذشته بیا آیندمون باهم بسازیم مثلا ا/ت من یه دختر میخوام
ا/ت: خب بخوای
تهیونگ: قبول نمیکنی؟
ا/ت: نه من پسر میخوام بعد دختر بود بیشتر باتو وقت میگذرونه منو فراموش میکنید
تهیونگ: من تورو فراموش کنم دلت میاد گور بابای هرچی دختر فدای چشمات بشم عسلم
ا/ت: گفتی بچه
تهیونگ: چرا گریه میکنی
ا/ت: دلم برای پسرم تنگ شده
تهیونگ: گربه داشتی؟
ا/ت: گربه چیه؟ بچم توی شکمم بود
تهیونگ: چی میگی؟
ا/ت: ۷ماهش بود از دستش دادم
تهیونگ: واقعی داری گریه میکنی؟ ما که دوماه بیشتر نیست باهم قرار میزاریم
ا/ت: اگر الان بود دوسالش بود
تهیونگ: ا/ت آروم باش چی داری میگی
ا/ت: نمیدونستی؟
تهیونگ: چی؟
ا/ت: من بخاطر اینکه حامله بودم رفتم خارج که بابام نفهمه بابام نمیدونه توهم بهش نگو
تهیونگ:دیوونه شدی
ا/ت: نه دیوونه نیستم بهت اعتماد دارم میدونم نمیگی
تهیونگ: میگم دیوونه شدی؟
ا/ت: نه مشکل داری؟
تهیونگ: ا/ت بابای بچت کی بوده نگو راب**طه یه شبه بوده
ا/ت: نه بابای بچم هیون بوده
تهیونگ: هیون؟
ا/ت: آره نمیدونستی
تهیونگ: ا/ت تو با هیون خوا**بیدی؟
ا/ت: پس بچه چجوری شد؟
#فیک
#سناریو
ا/ت: بخاطر اینکه فکر جدایی از پدر و مادرتو جدا کنی یعنی اینکه بخاطر من بخوای از پدر و مادرت جدا شی
تهیونگ: خب اگر اجازه ندن چی؟
ا/ت: به زودی تسلیم نشو قبول میکنند
تهیونگ: ا/ت من ۲۷ ساله کنار این خانواده بودم
ا/ت: مهم نیست من خوب شناختمشون قبول میکنند شبیه بابام نباش زندگی بابامو داری میبینی
تهیونگ: زندگی بابات هم خیلی خوبه الان
ا/ت: نه خوب نیست بابام همیشه یه چیز کم داره
تهیونگ: باشه بابا من غلط کردم برات میجنگم فردا میرم از پدربزرگ اجازتو میگرم
ا/ت: عجله نکن
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: جانم
تهیونگ: چشمات خیلی خوشگله من اول عاشق چشمات شدم بعد عاشق خودت
ا/ت: همه به ما میگفتن چشماتون خیلی شبیه همه ولی ما نمیفهمیدیم
تهیونگ: کاش از بچگی باهات بودم
ا/ت: بچگی؟
تهیونگ: مثلا ده سال پیش
ا/ت: ده سال پیش من هنوز ۱۵سالم نشده بود توهم به سن قانونی نرسیده بودی
تهیونگ: مهم نیست فقط کنارم بودی همینو میخواستم
ا/ت: نشد دیگه پس بیا جبران قدیمو کنیم
تهیونگ: نه گذشته ها گذشته بیا آیندمون باهم بسازیم مثلا ا/ت من یه دختر میخوام
ا/ت: خب بخوای
تهیونگ: قبول نمیکنی؟
ا/ت: نه من پسر میخوام بعد دختر بود بیشتر باتو وقت میگذرونه منو فراموش میکنید
تهیونگ: من تورو فراموش کنم دلت میاد گور بابای هرچی دختر فدای چشمات بشم عسلم
ا/ت: گفتی بچه
تهیونگ: چرا گریه میکنی
ا/ت: دلم برای پسرم تنگ شده
تهیونگ: گربه داشتی؟
ا/ت: گربه چیه؟ بچم توی شکمم بود
تهیونگ: چی میگی؟
ا/ت: ۷ماهش بود از دستش دادم
تهیونگ: واقعی داری گریه میکنی؟ ما که دوماه بیشتر نیست باهم قرار میزاریم
ا/ت: اگر الان بود دوسالش بود
تهیونگ: ا/ت آروم باش چی داری میگی
ا/ت: نمیدونستی؟
تهیونگ: چی؟
ا/ت: من بخاطر اینکه حامله بودم رفتم خارج که بابام نفهمه بابام نمیدونه توهم بهش نگو
تهیونگ:دیوونه شدی
ا/ت: نه دیوونه نیستم بهت اعتماد دارم میدونم نمیگی
تهیونگ: میگم دیوونه شدی؟
ا/ت: نه مشکل داری؟
تهیونگ: ا/ت بابای بچت کی بوده نگو راب**طه یه شبه بوده
ا/ت: نه بابای بچم هیون بوده
تهیونگ: هیون؟
ا/ت: آره نمیدونستی
تهیونگ: ا/ت تو با هیون خوا**بیدی؟
ا/ت: پس بچه چجوری شد؟
#فیک
#سناریو
- ۲۴.۰k
- ۱۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط