اغوشاستاد

#اغوش_استاد🌺
#پارت16


خواست جواب رفیقش وبده که زودتر گفتم:

_خدانکنه من ایشون وبشناسم...بدبخت به شماکه رفیق این اقایی چطورتحملش میکنی؟

استادسلطانی یابهترهمون امیرعلی باحرص نگاهم کرد ورفیقش باتعجب به دوتامون نگاه می کرد.

بدونه توجه بهشون ازشون فاصله گرفتم ورفتم سمت واحدم ودر وپشت سرم بستم وبه در تکیه دادم وچشمام وبستم که همون صحنه چنددقیقه پیش جلوی چشمام اومد...چراحس کردم بوی ادکلن مردونش خیلی برام اشناس زیرلب اسمش وزمزمه کردم:
"امیرعلی"

چشمام وبازکردم ورفتم سمت اتاقم که اماده بشم وبرم دانشگاه امروز باخود عوضیش کلاس داشتم بعدازاینکه اماده شدم یه چیزی سرسری خوردم وازواحدم زدم بیرون که همون لحظه در واحد روبه رویی بازشدو هردوتاشون بیرون اومدن ودکمه اسانسور وزدم که پشت سرم واحداسانسور شدن ودر وبستن خواستم دکمه همکف وبزنم که دکتر سلطانی گفت:

_لازم نیست

سوالی نگاهش کردم که گفت:

_باخودم میای

_چی؟

_همون که شنیدی

خواستم چیزی بگم که اقارضا نزدیکم شدواروم گفت:

_توروخدا شماکوتاه بیااین امروز اعصاب نداره
دیدگاه ها (۰)

#اغوش_استاد🌺#پارت17نفس عمیقی کشیدم وزیرلب زمزمه کردم:_چون رف...

#part9#dar_hamsaiegie_godzila- اشکان میای؟؟- آره.دارم میام ی...

#اغوش_استاد🌺#پارت15باحرص نگاهش کردم وبدونه اینکه بدونه کم او...

#اغوش_استاد🌙#پارت14صبح باسروصدا ازخواب پریدم وسریع باترس به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط