گفت دارم میرم

گفت : دارم میرم...
خیره شدم به او و او خیره به من...
اشک در چشم های او بود و بغض در گلوی من...
دویدم و در را بستم تا نرود...
نگاه به پا هایم کردم و زخم های پاهایم که در فراغ تو از قدم زدن خون آلود شده بود به من یاد آوری کرد که...
یادم نبود خیالت برای رفتن نیاز به در ندارد...
دیدگاه ها (۲)

سڪــــوت ڪـــن...بگـــذار انســان ها تا انتهـــــاے قضـــاوت...

یه خرابه دَرونته...اما تو هِی برچسبِ لبخند ب لبته :)دلتومیشک...

خـدا را چـه دیدےشـایـد دوام آوردم ...هـر تمـام شـدنـیڪه مـرگ...

ﺍﯼ ﮐــﺎﺵ ﯾﺎ ﺑـــــــــــﻮﺩﯼ ،ﯾـــــﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻧﺒﻮﺩﯼ !!!ﺍﯾـــــ...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

یاد دارمان خاطره خوشدر حال گذر از کوچهتو به من خندیدیمن درآن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط