گفت دارم میرم
گفت : دارم میرم...
خیره شدم به او و او خیره به من...
اشک در چشم های او بود و بغض در گلوی من...
دویدم و در را بستم تا نرود...
نگاه به پا هایم کردم و زخم های پاهایم که در فراغ تو از قدم زدن خون آلود شده بود به من یاد آوری کرد که...
یادم نبود خیالت برای رفتن نیاز به در ندارد...
خیره شدم به او و او خیره به من...
اشک در چشم های او بود و بغض در گلوی من...
دویدم و در را بستم تا نرود...
نگاه به پا هایم کردم و زخم های پاهایم که در فراغ تو از قدم زدن خون آلود شده بود به من یاد آوری کرد که...
یادم نبود خیالت برای رفتن نیاز به در ندارد...
- ۸۹۸
- ۱۹ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط