پارت 3
پارت 3
تو راه بودم واقعا این خونه خیلی بزرگ بود ای بابا کی می رسیم که برادرام رو دیدم سلام کردم و ساکت شدم اونا حتی جواب سلامم رو ندادن اَه اونا خیلی لجبازن داشتم تو دلم غر میزدم که یاد اعدام هینا افتادم با خودم گفتم بهتر خودم رو تو دلشون جا بکنم تا از مرگم جلوگیری کنم وای سرو کله زدن با پسرا اصلا آسون نیست
هدریک: با اریک و کایل می رفتیم اتاق غذا خوری که هینا رو دیدیم اول سلام داد و بعد ساکت شد عجیبه امروز خیلی ساکته نکنه دوباره میخواد ما رو قول بزنه باید مراقب کار هاش باشم که چه فکر هایی داره
سر میز غذا
امروز هیشکی حرف نزد داشتم به هینا نگاه میکردم که فقط به غذاش نگاه میکرد و هیچی نمی خورد اریک زد به دستم و در گوشم گفت حتما دوباره داره بازی درمیاره اون دختر واقعا حقه بازه ولی نمی دونه که ما خام نمی شیم
هینا: نمیدونم چرا مِیل به خوردن غذا نداشتم
نمی دونم چم شده بود از صندلی بلند شدم و به مادر گفتم مامان من مِیل به غذا ندارم و بلند شدم و به سمت اتاق حرکت کردم اصلا نمیدونم چرا
از پنجره راه رو بیرون نگاه کردم واقعا قشنگ بود دلم رو آروم میکرد رفتم تو حیاط عمارت و قدم زدم
اریک: هینا گفت مِیل به غذا نداره و رفت زدم به دست هدریک و گفتم این دختر باز یه نقشه ای داره و سریع غذام رو تموم کردم و رفتم دنبالش که ببینم قصد داره چه کار کنه که ديدم داره از پنجره به بیرو نگاه می کرد اون عجیب شده بود یعنی نقشه ای داره داشتم فکر می کردم که دیدم داره میره از دور آروم آروم دنبالش رفتم
هینا تو حیاط عمارت چرخید و به آسمون نگاه کرد آیا اون نقشه ای داره نه اینجوری نیست انگار اون واقعا عوض شده ولی چرا چطور یعنی تسلیم شده یا نه.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
تو راه بودم واقعا این خونه خیلی بزرگ بود ای بابا کی می رسیم که برادرام رو دیدم سلام کردم و ساکت شدم اونا حتی جواب سلامم رو ندادن اَه اونا خیلی لجبازن داشتم تو دلم غر میزدم که یاد اعدام هینا افتادم با خودم گفتم بهتر خودم رو تو دلشون جا بکنم تا از مرگم جلوگیری کنم وای سرو کله زدن با پسرا اصلا آسون نیست
هدریک: با اریک و کایل می رفتیم اتاق غذا خوری که هینا رو دیدیم اول سلام داد و بعد ساکت شد عجیبه امروز خیلی ساکته نکنه دوباره میخواد ما رو قول بزنه باید مراقب کار هاش باشم که چه فکر هایی داره
سر میز غذا
امروز هیشکی حرف نزد داشتم به هینا نگاه میکردم که فقط به غذاش نگاه میکرد و هیچی نمی خورد اریک زد به دستم و در گوشم گفت حتما دوباره داره بازی درمیاره اون دختر واقعا حقه بازه ولی نمی دونه که ما خام نمی شیم
هینا: نمیدونم چرا مِیل به خوردن غذا نداشتم
نمی دونم چم شده بود از صندلی بلند شدم و به مادر گفتم مامان من مِیل به غذا ندارم و بلند شدم و به سمت اتاق حرکت کردم اصلا نمیدونم چرا
از پنجره راه رو بیرون نگاه کردم واقعا قشنگ بود دلم رو آروم میکرد رفتم تو حیاط عمارت و قدم زدم
اریک: هینا گفت مِیل به غذا نداره و رفت زدم به دست هدریک و گفتم این دختر باز یه نقشه ای داره و سریع غذام رو تموم کردم و رفتم دنبالش که ببینم قصد داره چه کار کنه که ديدم داره از پنجره به بیرو نگاه می کرد اون عجیب شده بود یعنی نقشه ای داره داشتم فکر می کردم که دیدم داره میره از دور آروم آروم دنبالش رفتم
هینا تو حیاط عمارت چرخید و به آسمون نگاه کرد آیا اون نقشه ای داره نه اینجوری نیست انگار اون واقعا عوض شده ولی چرا چطور یعنی تسلیم شده یا نه.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۱۹.۵k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.