پارت هشتاد و یک
پارت هشتاد و یک
رمان دیدن دوباره ی تو
بعد هم رو به شروین ادامه دادم .....
ستاره _ بهتری؟
شروین اخمی کرد و شونه ای بالا انداخت...
شروین_ به لطف مشت های محکمی که به کمرم زدی بهترم....
نچ نچ نچ ... به جا تشکرشه ... د آخه شتر من اگه با مشت نمیزدم که الان دار فانی رو وداع گفته بودی .....
وقتی سه تا گودزیلا خوردنشون تموم شد دوباره رفتیم تو سالن....
یه چند دقیقه ای بود داشتیم مثل خر عر عر میکردیم که یه آهنگ پخش شد و همه ریختن وسط اشکان و عسل هم رفتن شروین هم که داشت با گوشیش ور میرفت .....
خخخخ... حتما داره انگیری برز بازی میکنه .....منم که مثل مونگولا به پیست رقص خیره شده بودم ...
خو چیه بلد نیستم برقصم ....در عوض فوتبالم خیلی خوبه...
یه چند دقه بعد یه آهنگ پخش شد که باید باهاش تانگو میرقصیدی ... وااییی ایول تانگو تتنها رقصی که بلدممم...
اشکان و عسل باهم میرقصیدن .... واااییی الان شروین میاد دست منو میگیره باهم میریم ... ایووللل....
شروین کلشو از اون گوشیش ورد بیرون و دور و ورش رو نگاه کرد بعد هم پاشد و رفت اونور پیست ....
وااااا این چرا این شکلی کرد..... چرا نیومد با من برق....
با چیزی که دیدم برق سه فاز از کلم پرید ..
شروین دست یه دختر رو گرفته بود و داشتن با هم میرقصیدن ....
پــس که اینطور ....
همونطور داشتم واسه خودم فکر و خیال میکردم و رو بچه های شروین و اون دختره اسم میزاشتم که یهو ....
وووییی خـــداااا این یاروعه چه هلوییهه .... چه خوشگلهه ...ولی خب به پا شروین نمیرسه...
یارو_ افتخار میدید مادمازل ....
ای جان... این با من بووودددد....
بعد یهو یاد شروین افتادم خواستم بگم نه که نگاهم به پیست رقص افتاد یه لبخند خبیث زدم و رو به پسره گفتم...
رمان دیدن دوباره ی تو
بعد هم رو به شروین ادامه دادم .....
ستاره _ بهتری؟
شروین اخمی کرد و شونه ای بالا انداخت...
شروین_ به لطف مشت های محکمی که به کمرم زدی بهترم....
نچ نچ نچ ... به جا تشکرشه ... د آخه شتر من اگه با مشت نمیزدم که الان دار فانی رو وداع گفته بودی .....
وقتی سه تا گودزیلا خوردنشون تموم شد دوباره رفتیم تو سالن....
یه چند دقیقه ای بود داشتیم مثل خر عر عر میکردیم که یه آهنگ پخش شد و همه ریختن وسط اشکان و عسل هم رفتن شروین هم که داشت با گوشیش ور میرفت .....
خخخخ... حتما داره انگیری برز بازی میکنه .....منم که مثل مونگولا به پیست رقص خیره شده بودم ...
خو چیه بلد نیستم برقصم ....در عوض فوتبالم خیلی خوبه...
یه چند دقه بعد یه آهنگ پخش شد که باید باهاش تانگو میرقصیدی ... وااییی ایول تانگو تتنها رقصی که بلدممم...
اشکان و عسل باهم میرقصیدن .... واااییی الان شروین میاد دست منو میگیره باهم میریم ... ایووللل....
شروین کلشو از اون گوشیش ورد بیرون و دور و ورش رو نگاه کرد بعد هم پاشد و رفت اونور پیست ....
وااااا این چرا این شکلی کرد..... چرا نیومد با من برق....
با چیزی که دیدم برق سه فاز از کلم پرید ..
شروین دست یه دختر رو گرفته بود و داشتن با هم میرقصیدن ....
پــس که اینطور ....
همونطور داشتم واسه خودم فکر و خیال میکردم و رو بچه های شروین و اون دختره اسم میزاشتم که یهو ....
وووییی خـــداااا این یاروعه چه هلوییهه .... چه خوشگلهه ...ولی خب به پا شروین نمیرسه...
یارو_ افتخار میدید مادمازل ....
ای جان... این با من بووودددد....
بعد یهو یاد شروین افتادم خواستم بگم نه که نگاهم به پیست رقص افتاد یه لبخند خبیث زدم و رو به پسره گفتم...
۱۰.۱k
۱۴ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.