Devil or Angel²²
Devil or Angel²²
کوک
برگشتم خونه در باز کردم
کوک: ا/ت میجون رفت یا اینجا هستن
کسی جواب نداد گوشیمو رو میز برداشتم حتما خونه نیستن خواستم برم یه صدایی تو اشپز خونه شنیدم رفتم اشپز خونه
ا/ت: من نمیزارم همچین کاری کنی
یونا: نمیزاری؟ فک کردی من ازت میترسم
ا/ت یونا رو پرت کرد
کوک: اینجا چه خبره
ا/ت: خوب که اومدی ببین
کوک: یه لحظه ساکت یونا خوبی؟
یونا: ایی سرم درد گرفت
کوک:ا/ت
ا/ت: بله
کوک: چرا اینکارو کردی؟
ا/ت: خب میخواست سویونو
یونا: من بهت گفتم اشتباه کردم خواستم بغلت کنم افتادی از پله ها تو چرا میخوای از من انتقام بگیری
کوک: ا/ت فک نمیکردم همچین ادمی باشی چرا اینکارو کردی؟
ا/ت: گفتم که سویون
کوک: بیا یونا دستمو بگیر بریم دکتر
ا/ت: داره دروغ میده جونگکوک
کوک: تو خفه شو بریم
یه نگاهی به سویون کردم خیلی ترسیده بود نمیتونست حرف بزنه
کوک: ا/ت واقعا که، خیلی بد شدی
دست یونا گرفت
کوک: برو کنار
منو هل داد افتادم خودش رفت
سویون: زندایی بلند شو دستمو بگیر
ا/ت: سویونا
سویون: بیا زندایی بشین
ا/ت: کار بدی کردم؟
سویون: نه زندایی بیا بشین اینجا بزار برات یه لیوان اب بیارم
ا/ت: کاشکی یه ساعت پیش بود که گفت پیشت بمونم یا نه من گفتم بره
سویون: بیا اب
ا/ت: این واقعی بود
سویون: اره واقعی بود دایی خیلی بد شده
ا/ت: نه شاید من بد شدم
سویون: نه زندایی تو فرشته ای اون یوناست که شیطانه
ده دقیقه بعد
جانگمی: من اومدم
سویون: مامان
جانگمی: چیشده فقط شنا دوتایید
ا/ت چرا چشمات خیسه سویون چرا گریه میکنی؟ چیشده؟
#فیک
#سناریو
کوک
برگشتم خونه در باز کردم
کوک: ا/ت میجون رفت یا اینجا هستن
کسی جواب نداد گوشیمو رو میز برداشتم حتما خونه نیستن خواستم برم یه صدایی تو اشپز خونه شنیدم رفتم اشپز خونه
ا/ت: من نمیزارم همچین کاری کنی
یونا: نمیزاری؟ فک کردی من ازت میترسم
ا/ت یونا رو پرت کرد
کوک: اینجا چه خبره
ا/ت: خوب که اومدی ببین
کوک: یه لحظه ساکت یونا خوبی؟
یونا: ایی سرم درد گرفت
کوک:ا/ت
ا/ت: بله
کوک: چرا اینکارو کردی؟
ا/ت: خب میخواست سویونو
یونا: من بهت گفتم اشتباه کردم خواستم بغلت کنم افتادی از پله ها تو چرا میخوای از من انتقام بگیری
کوک: ا/ت فک نمیکردم همچین ادمی باشی چرا اینکارو کردی؟
ا/ت: گفتم که سویون
کوک: بیا یونا دستمو بگیر بریم دکتر
ا/ت: داره دروغ میده جونگکوک
کوک: تو خفه شو بریم
یه نگاهی به سویون کردم خیلی ترسیده بود نمیتونست حرف بزنه
کوک: ا/ت واقعا که، خیلی بد شدی
دست یونا گرفت
کوک: برو کنار
منو هل داد افتادم خودش رفت
سویون: زندایی بلند شو دستمو بگیر
ا/ت: سویونا
سویون: بیا زندایی بشین
ا/ت: کار بدی کردم؟
سویون: نه زندایی بیا بشین اینجا بزار برات یه لیوان اب بیارم
ا/ت: کاشکی یه ساعت پیش بود که گفت پیشت بمونم یا نه من گفتم بره
سویون: بیا اب
ا/ت: این واقعی بود
سویون: اره واقعی بود دایی خیلی بد شده
ا/ت: نه شاید من بد شدم
سویون: نه زندایی تو فرشته ای اون یوناست که شیطانه
ده دقیقه بعد
جانگمی: من اومدم
سویون: مامان
جانگمی: چیشده فقط شنا دوتایید
ا/ت چرا چشمات خیسه سویون چرا گریه میکنی؟ چیشده؟
#فیک
#سناریو
۵۴.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.