Devil or Angel²⁴
Devil or Angel²⁴
شب
کوک
کوک: اروم بیا
یونا: جونگکوک
کوک: بله
یونا: الان به ا/ت چیزی نگو ولش کن
کوک: تو الان خوبی؟
یونا: اره خوبم
رفتیم داخل
م.ک: چیشده؟
یونا: ا/ت هلم داد سرم خورد به کابینت درد گرفت رفتم دکتر
م.ک: وایی خدا چقدر دختره بی ادبه من دختره رو میکشم بیا عزیزم استراحت کن
کوک: جانگمی
جانگمی: چیه؟
کوک: ا/ت کجاست
جانگمی:خوابه
کوک: چرا اینروزا اینقدر میخوابه
سویون: به تو چه
کوک: سویونا خوبی بیا بستنی خریدم برات
سویون: نمیخوام بستنی بده عمت بخوره
کوک: سویون
سویون: حرف نزن تو اونی ناراحت کردی؟
کوک: اونی؟ تو خواهر داری؟
سویون: ا/ت اونی
کوک: مگه زنداییت نبود
سویون: دیگه نمیخوام زنداییم باشه هرچی میخواد باشه به جز زندایی
کوک: سویون
سویون: چیزی نگو باهات قهرم تو که میدونی مامان بزرگ یونا زشته باهم میخوان یه کاری کنن ولی باز ا/ت رو قضاوت کردی
کوک: نه اینطور که فک میکنی نیست
جانگمی: سویون برو تو اتاقت جونگکوک
کوک: بله
جانگمی: ا/ت خسته شده
کوک: یعنی چی؟ خسته شده؟
جانگمی: اره پرسیدی چقدر میخوابه راستش قرص میخوره که خوابش ببره بخاطر اینکه فک نکنه و خودشو آزار نده ا/ت به من گفت یونا میخواسته دست سویون کبود کنه ولی ا/ت میبینش میره جلوشو بگیره که دستش میخوره پرتش میکنه من قضاوتش نمیکنم ولی باور کن یونا اصلا سرش درد نمیکرد فقط خواسته تورو به سمت خودش بکوشونه تو اصلا فک کردی ا/ت چی میکشه وقتی تورو با یونا میبینه
کوک: شما چی؟ منو درک کردین من میتونم چیکار کنم
جانگمی: تو لازم کاری کنی فقط با ا/ت باش بزار اینروزا میـگذره ولی فکرتو بکن که ا/ت چه صبری داشته تونسته تحمل کنه
کوک: اینکارو ا/ت خودش کرد خواست قبول نکنه
جانگمی: ا/ت به روی خودش نمیاره ولی خیلی میترسه
کوک: از چی؟
جانگمی: اینکه تو تنهاش بزاری و میترسه از مامان میگه نقشه هایی برام داره بخاطر همین قبول کرد
کوک:نکنه این زنه بخاطر اینکه بخواد از بابا انتقام 20 سال پیش بگیره
جانگمی:نکنه نمیدونستی
کوک: وایی چرا باید این الان یاد من بیاد باید بهم میگفتی جانگمی
جانگمی:بابا خودش فک کنم هنوز نفهمیده
کوک: وایی جانگمی ا/ت اینارو میدونه؟
جانگمی: همه چیزو امروز بهش گفتم ا/ت نیاز به توجه داره این دختره رو فراموش کن خودت میدونی دیگه چرا اینجاست
کوک: باشه
#فیک
#سناریو
شب
کوک
کوک: اروم بیا
یونا: جونگکوک
کوک: بله
یونا: الان به ا/ت چیزی نگو ولش کن
کوک: تو الان خوبی؟
یونا: اره خوبم
رفتیم داخل
م.ک: چیشده؟
یونا: ا/ت هلم داد سرم خورد به کابینت درد گرفت رفتم دکتر
م.ک: وایی خدا چقدر دختره بی ادبه من دختره رو میکشم بیا عزیزم استراحت کن
کوک: جانگمی
جانگمی: چیه؟
کوک: ا/ت کجاست
جانگمی:خوابه
کوک: چرا اینروزا اینقدر میخوابه
سویون: به تو چه
کوک: سویونا خوبی بیا بستنی خریدم برات
سویون: نمیخوام بستنی بده عمت بخوره
کوک: سویون
سویون: حرف نزن تو اونی ناراحت کردی؟
کوک: اونی؟ تو خواهر داری؟
سویون: ا/ت اونی
کوک: مگه زنداییت نبود
سویون: دیگه نمیخوام زنداییم باشه هرچی میخواد باشه به جز زندایی
کوک: سویون
سویون: چیزی نگو باهات قهرم تو که میدونی مامان بزرگ یونا زشته باهم میخوان یه کاری کنن ولی باز ا/ت رو قضاوت کردی
کوک: نه اینطور که فک میکنی نیست
جانگمی: سویون برو تو اتاقت جونگکوک
کوک: بله
جانگمی: ا/ت خسته شده
کوک: یعنی چی؟ خسته شده؟
جانگمی: اره پرسیدی چقدر میخوابه راستش قرص میخوره که خوابش ببره بخاطر اینکه فک نکنه و خودشو آزار نده ا/ت به من گفت یونا میخواسته دست سویون کبود کنه ولی ا/ت میبینش میره جلوشو بگیره که دستش میخوره پرتش میکنه من قضاوتش نمیکنم ولی باور کن یونا اصلا سرش درد نمیکرد فقط خواسته تورو به سمت خودش بکوشونه تو اصلا فک کردی ا/ت چی میکشه وقتی تورو با یونا میبینه
کوک: شما چی؟ منو درک کردین من میتونم چیکار کنم
جانگمی: تو لازم کاری کنی فقط با ا/ت باش بزار اینروزا میـگذره ولی فکرتو بکن که ا/ت چه صبری داشته تونسته تحمل کنه
کوک: اینکارو ا/ت خودش کرد خواست قبول نکنه
جانگمی: ا/ت به روی خودش نمیاره ولی خیلی میترسه
کوک: از چی؟
جانگمی: اینکه تو تنهاش بزاری و میترسه از مامان میگه نقشه هایی برام داره بخاطر همین قبول کرد
کوک:نکنه این زنه بخاطر اینکه بخواد از بابا انتقام 20 سال پیش بگیره
جانگمی:نکنه نمیدونستی
کوک: وایی چرا باید این الان یاد من بیاد باید بهم میگفتی جانگمی
جانگمی:بابا خودش فک کنم هنوز نفهمیده
کوک: وایی جانگمی ا/ت اینارو میدونه؟
جانگمی: همه چیزو امروز بهش گفتم ا/ت نیاز به توجه داره این دختره رو فراموش کن خودت میدونی دیگه چرا اینجاست
کوک: باشه
#فیک
#سناریو
۲۴.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.