Devil or Angel²³
Devil or Angel²³
جانگمی: شبیه روح دیده ها شدی چیشده؟
ا/ت: مهم نیست یونا رو پرت کردم جونگکوک اومد بردش بیمارستان
جانگمی: ها؟
سویون: زندایی دروغ نگو مامان من به یونا گفتم من به جونگکوک درباره اینکه تو ا/ت رو پرت کردی گفتم و یونا هم خواست دست منو کبود کنه ا/ت اومد نجاتم بدا دستش خورد به یونا یونا همین که جونگکوک دید خودشو زد به سر درد دایی هم حرف ا/ت رو گوش نکرد اومد یونا رو برد دکتر
جانگمی: فیلم هندیه؟
سویون: مامان
جانگمی: جانم
سویون: راستش گفتم
جانگمی: نه باورم نمیشه
ا/ت: جانگمی من چه اشتباهی کردم
جانگمی: یه اشتباه بزرگ کردی که یونا رو قبول کردی
ا/ت: یونا رو قبول کردم چون میدونیستم مامانت ول کن نیست
جانگمی: ا/ت
ا/ت: خسته شدم دیگه اینقدر صبر کردم باید از جونگکوک بپرسم یا از یونا جدا میشه یا از من
جانگمی: اینقدر زود فک نکن
ا/ت: خیلی وقته دارم فکر میکنم
سویون: میخوای مارو تنها بزاری زندایی؟
ا/ت: ما همیشه باهمیم ولی دیگه من زندایی صدا نکن
سویون: خاله بهت بگم؟
ا/ت: نمیخوام هیچ نسبتی با جونگکوک داشته باشم بهم بگو خواهر بزرگه
سویون: اونی؟
ا/ت: اره
سویون: باشه اونی
ا/ت: جانگمی من یه چیزو درک نکردم مامانت چه دشمنی با من داره
جانگمی: راستش مامانم دشمنی با تو نداره میخواد از بابام انتقام بگیره
ا/ت: از بابات چرا؟
جانگمی: اون مامان اصلی ما نیست
ا/ت: یعنی چی؟ نیست
جانگمی: اون زن اول بابامه چون بچه دار نمیشده بابام یه زن دیگه میگیره در اصل مامان اصلی منو جونگکوک و ما دوتا که بدنیا میایم همین زن میگه که باید ازش جدا شی
بابام هم قبول میکنه و از مامان من جدا میشه مارو ازش میگیره
ا/ت: الان مامانت کجاست؟
جانگمی: هر ماهی یه بار میرم پیشش جونگکوک نمیدونه هیچکس نمیدونه خودمو سویون میریم الان این زنه هم میخواد کاری کنه که زنه جونگکوک بفهمه چی میکشیده فقط انتقام از پدرم
ا/ت: جونگکوک خودش اینارو میدونه؟
جانگمی: اره میدونه
ا/ت: پس چرا ناراحت بود که وقتی این زنه بیهوش بود
جانگمی: میترسید بمیره و بخاطر او باشه
ا/ت: من برام مهم نیست میخوام این درخواست به جونگکوک بدم
جانگمی: قبلش خوب فک کن
ا/ت: فکرامو کردم
#فیک
#سناریو
جانگمی: شبیه روح دیده ها شدی چیشده؟
ا/ت: مهم نیست یونا رو پرت کردم جونگکوک اومد بردش بیمارستان
جانگمی: ها؟
سویون: زندایی دروغ نگو مامان من به یونا گفتم من به جونگکوک درباره اینکه تو ا/ت رو پرت کردی گفتم و یونا هم خواست دست منو کبود کنه ا/ت اومد نجاتم بدا دستش خورد به یونا یونا همین که جونگکوک دید خودشو زد به سر درد دایی هم حرف ا/ت رو گوش نکرد اومد یونا رو برد دکتر
جانگمی: فیلم هندیه؟
سویون: مامان
جانگمی: جانم
سویون: راستش گفتم
جانگمی: نه باورم نمیشه
ا/ت: جانگمی من چه اشتباهی کردم
جانگمی: یه اشتباه بزرگ کردی که یونا رو قبول کردی
ا/ت: یونا رو قبول کردم چون میدونیستم مامانت ول کن نیست
جانگمی: ا/ت
ا/ت: خسته شدم دیگه اینقدر صبر کردم باید از جونگکوک بپرسم یا از یونا جدا میشه یا از من
جانگمی: اینقدر زود فک نکن
ا/ت: خیلی وقته دارم فکر میکنم
سویون: میخوای مارو تنها بزاری زندایی؟
ا/ت: ما همیشه باهمیم ولی دیگه من زندایی صدا نکن
سویون: خاله بهت بگم؟
ا/ت: نمیخوام هیچ نسبتی با جونگکوک داشته باشم بهم بگو خواهر بزرگه
سویون: اونی؟
ا/ت: اره
سویون: باشه اونی
ا/ت: جانگمی من یه چیزو درک نکردم مامانت چه دشمنی با من داره
جانگمی: راستش مامانم دشمنی با تو نداره میخواد از بابام انتقام بگیره
ا/ت: از بابات چرا؟
جانگمی: اون مامان اصلی ما نیست
ا/ت: یعنی چی؟ نیست
جانگمی: اون زن اول بابامه چون بچه دار نمیشده بابام یه زن دیگه میگیره در اصل مامان اصلی منو جونگکوک و ما دوتا که بدنیا میایم همین زن میگه که باید ازش جدا شی
بابام هم قبول میکنه و از مامان من جدا میشه مارو ازش میگیره
ا/ت: الان مامانت کجاست؟
جانگمی: هر ماهی یه بار میرم پیشش جونگکوک نمیدونه هیچکس نمیدونه خودمو سویون میریم الان این زنه هم میخواد کاری کنه که زنه جونگکوک بفهمه چی میکشیده فقط انتقام از پدرم
ا/ت: جونگکوک خودش اینارو میدونه؟
جانگمی: اره میدونه
ا/ت: پس چرا ناراحت بود که وقتی این زنه بیهوش بود
جانگمی: میترسید بمیره و بخاطر او باشه
ا/ت: من برام مهم نیست میخوام این درخواست به جونگکوک بدم
جانگمی: قبلش خوب فک کن
ا/ت: فکرامو کردم
#فیک
#سناریو
۲۷.۲k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.