پارت ۱۰۰ : فقط خودمو کنترل کردم .
پارت ۱۰۰ : فقط خودمو کنترل کردم .
دکتر گفت : متاسفانه در عملیات دخول قرار گرفته بود .
با این حرفش اشک تو چشمام جمع شد گفت : شما چه نسبتی باهاش داری ؟؟؟؟ من : م من برادرشم دکتر : لطفا هر چی جنس مخالف خواهرتون هست و ازش دور نگه دارید و شما هم نزدیکش نشین...... شاید احساس تنفر پیدا کنه من : آیا حالش خوب میشه دکتر : بستگی به خودش داره ....... اگه بخواد همش بهش فکر کنه و درداشو یادش بیاد ...... شاید هیچ وقت خوب نشه من : م ممنون که گفتین .
دکتر رفت . کنارش نشستم .
گریه میکردم و نمی تونستم نفس بکشم . دستام میلرزیدن .
به شوگا زنگ زدم گفت : سلام کجا رفتی تو من : شوگا . دوباره گریه کردم گفت : چی شده من : ب برو یکجای خلوت شوگا : الان تو رختکنم هیچ کسی م نیست بگو چی شده .
( شوگا )
فقط ساکت دیوار رو نگاه میکردم و به حرف های تو گوشم میپیچید دقت میکردم.
گفتم : جیهوپ مغزت تکون خورده چی میگی جیهوپ : خواهش میکنم بهشون بگو .
قطع کردم . جیمین و دیدم که داره خیلی جدی نگام میکنه گفتم : ج جیمین ب بیا جیمین : چیزی شده شوگا : ب برو وی و ک کوکی رو بیار .
سرم و تکیه دادم به کمد . وقتی اومدن گفتم : بچه ها میخوام یک چیزی بگم خوب گوش بدین گفتن : باشه من : دیشب برای چی گذاشتین بره خونش اونم تنها جونگ کوک : خب مگه چی شده من : چی شده .... بهش تجاوز کردن جیمین با عصبانیت گفت : چییییی من : جیهوپ خونشع گفته از میکاپر ها شنیده که دیشب به یک دختر ۱۸ ساله تجاوز شده وی اشک هاش ریخت و فقط رفت .
جلوی جیمین و جونگ کوک رو گرفتم و گفتم : بزارین بره بعدا برین اونم تنهایی نه باهم .
( وی )
دلم خالی شد .
سوار ماشین شدم و فقط رفتم . رسیدم .
رفتم تو خونه جیهوپ نشسته بود و گریه میکرد . نایکا رو تخت دراز کشیده بود .
پشتش بهم بود . رفتم جلو و برگردوندمش . گردنش کامل کبود بود .
هنگ کردم .
نشستم رو تخت . یعنی این همه عشق و محبت آخرم با درد . اشک تو چشمام جمع شد و بغض تو گلوم بود .
گفتم : نایکا این مسخره بازی رو تموم کن بگو همش یک باز یه داد زدم و گفتم : بگو همه ی اینا یک بازی مسخرس با من این کارو نکن بگو بگو .
( جیهوپ )
بلندش کردم و جلوش و گرفتم ولی نمیشد ببرمش .
به دیوار کوبیدمش که رو زمین نشست و بلند گریه میکرد . رو زمین نشستم .
بغلش کردم و باهم گریه میکردیم . میگفت : نایکا جون من بگو یک فیلمه نایکا جون وی جون تهیونگ عوضی که گذاشت تو تنها بیای خونه توروخدا بگو همه چی بازی .
گریه میکرد . بیشتر از یک ساعت بود که تو اتاق گریه میکرد . و باهاش حرف میزد .
بیرون آوردمش و گفتم : باید تنها باشه وی : چطوری میتونم من احمق من با ناراحتی گفتم : دوست داری ببینیش درحالی که ازت متنفره یا نه وی : همه چی از ما شروع شد کاش ما نبودیم اونم هیچ وقت اینجوری نمیشد .
و تو بغلم گریه کرد .
بردمش خونه . وسط راه افتاد رو زمین . فشارش افتاده بود .
. دیگه یک دیونه بود
دکتر گفت : متاسفانه در عملیات دخول قرار گرفته بود .
با این حرفش اشک تو چشمام جمع شد گفت : شما چه نسبتی باهاش داری ؟؟؟؟ من : م من برادرشم دکتر : لطفا هر چی جنس مخالف خواهرتون هست و ازش دور نگه دارید و شما هم نزدیکش نشین...... شاید احساس تنفر پیدا کنه من : آیا حالش خوب میشه دکتر : بستگی به خودش داره ....... اگه بخواد همش بهش فکر کنه و درداشو یادش بیاد ...... شاید هیچ وقت خوب نشه من : م ممنون که گفتین .
دکتر رفت . کنارش نشستم .
گریه میکردم و نمی تونستم نفس بکشم . دستام میلرزیدن .
به شوگا زنگ زدم گفت : سلام کجا رفتی تو من : شوگا . دوباره گریه کردم گفت : چی شده من : ب برو یکجای خلوت شوگا : الان تو رختکنم هیچ کسی م نیست بگو چی شده .
( شوگا )
فقط ساکت دیوار رو نگاه میکردم و به حرف های تو گوشم میپیچید دقت میکردم.
گفتم : جیهوپ مغزت تکون خورده چی میگی جیهوپ : خواهش میکنم بهشون بگو .
قطع کردم . جیمین و دیدم که داره خیلی جدی نگام میکنه گفتم : ج جیمین ب بیا جیمین : چیزی شده شوگا : ب برو وی و ک کوکی رو بیار .
سرم و تکیه دادم به کمد . وقتی اومدن گفتم : بچه ها میخوام یک چیزی بگم خوب گوش بدین گفتن : باشه من : دیشب برای چی گذاشتین بره خونش اونم تنها جونگ کوک : خب مگه چی شده من : چی شده .... بهش تجاوز کردن جیمین با عصبانیت گفت : چییییی من : جیهوپ خونشع گفته از میکاپر ها شنیده که دیشب به یک دختر ۱۸ ساله تجاوز شده وی اشک هاش ریخت و فقط رفت .
جلوی جیمین و جونگ کوک رو گرفتم و گفتم : بزارین بره بعدا برین اونم تنهایی نه باهم .
( وی )
دلم خالی شد .
سوار ماشین شدم و فقط رفتم . رسیدم .
رفتم تو خونه جیهوپ نشسته بود و گریه میکرد . نایکا رو تخت دراز کشیده بود .
پشتش بهم بود . رفتم جلو و برگردوندمش . گردنش کامل کبود بود .
هنگ کردم .
نشستم رو تخت . یعنی این همه عشق و محبت آخرم با درد . اشک تو چشمام جمع شد و بغض تو گلوم بود .
گفتم : نایکا این مسخره بازی رو تموم کن بگو همش یک باز یه داد زدم و گفتم : بگو همه ی اینا یک بازی مسخرس با من این کارو نکن بگو بگو .
( جیهوپ )
بلندش کردم و جلوش و گرفتم ولی نمیشد ببرمش .
به دیوار کوبیدمش که رو زمین نشست و بلند گریه میکرد . رو زمین نشستم .
بغلش کردم و باهم گریه میکردیم . میگفت : نایکا جون من بگو یک فیلمه نایکا جون وی جون تهیونگ عوضی که گذاشت تو تنها بیای خونه توروخدا بگو همه چی بازی .
گریه میکرد . بیشتر از یک ساعت بود که تو اتاق گریه میکرد . و باهاش حرف میزد .
بیرون آوردمش و گفتم : باید تنها باشه وی : چطوری میتونم من احمق من با ناراحتی گفتم : دوست داری ببینیش درحالی که ازت متنفره یا نه وی : همه چی از ما شروع شد کاش ما نبودیم اونم هیچ وقت اینجوری نمیشد .
و تو بغلم گریه کرد .
بردمش خونه . وسط راه افتاد رو زمین . فشارش افتاده بود .
. دیگه یک دیونه بود
۶۰.۹k
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.