پارت ۹۸ :
پارت ۹۸ :
( خودم )
کلی کاهو پیاز گوجه تره فرنگی خیار شور و .... خورد میکردم .
از کاهو شروع کردم .
جیمین هم اومد کمک .
تو دلم با خودم حرف میزدم و خفه گریه میکردم . اشک هام می ریخت که بینیم و بالا کشیدم .
جیمین برگشت و با تعجب نگام کرد . هر چی دستش بود و انداخت اومد پیشم گفت : نایکااا .
با دست راستم اشکامو پاک کردم . جیمین گفت : نایکا من نمیخواستم ناراحتت کنم .
هیچی نگفتم . دوباره شروع کرد به کار کردن .
گفتم : بچه که بودم مامان و بابام باهم دعوا میکردن من میومدم بهشون گل میدادم ولی مامانم میگفت این هرزه رو ببر بیرون فکر میکردم هرزه به کسی میگن که گل میدن ولی الان فهمیدم که نه ..... من خیلی تنها بودم حتی بعضی وقتا دو روز نه آب میخوردم نه غذا فقط گریه میکردم بچه چهار ساله من هیچ کسی رو نداشتم فقط خودم بودم که خودمو دوست داشتم .... فکر کردن بچه ام و همه چیز رو فراموش میکنم ولی من حتی لحظه ای مامانم گفت اینو بکش رو یادم نمیره ..... تو این دنیا هیچ کس دوستم نداره من هیچ کسی رو ندارم بدبخترین دختر دنیا رو به من ترجیح میدادن ......... از ته قلبم خالیم .
( جیمین )
چاقو و روی میز کوبیدم و رفتم سمتش و بغلش کردم و روی گوشش بوسه ای زدم .
تو بغلم گریه میکرد محکم بغلش کرده بودم و ولش نمی کردم . بعد چند دقیقه خیلی آروم گفتم : نایکا من عاشقتم و هیچی نمیزاره من از تو جدا شم من تا اخر پیشتم و لبامو روی گردنش چسبوندم .
بعد ده دقیقه که دیگه گریه نمی کرد از خودم جدا ش کردم و گفتم : نایکا دیگه گریه نکن برو صورتت و بشور نایکا : جیمین تو اولین کسی بودی که درد دلم رو گوش کردی ............ مرسی که پیشمی و بهم گوش میدی .
لبخندی زدم و گفتم : برو . بعد شوستن صورتش
روی مبل دراز کشید .
بعد نیم ساعت بهش نگا کردم . خواب بود .
رفتم از تو اتاق یک پتو آوردم و روش انداختم .
همه ی چیزایی که رو میز بود رو جمع کردم و توی یخچال گذاشتم .
رفتم کنارش نشستم و نگاش کردم دست راستمو تو دست راستش کردم و فشار میدادم .
روز نهم
( خودم )
چشمام و باز کردم . جیمین دوتا دستاشو روی مبل گذاشته بود و سرشم رو دستش و خوابیده بود .
بیدارش کردم و برای رفتن به کمپانی آماده شدیم .
دوباره آبریزش بینی داشتم .
رفتیم . تو راه جیمین گفت : نایکا میتونم یک سئوال بپرسم ؟؟؟ من : آره جیمین : یادته اون شب که تو حموم بودی و ..... وسط حرفش پریدم و گفتم : آره آره فهمیدم جیمین : به عنوان برادر بزرگتر اون خون چی بود !!!؟؟؟ .
مور مور شدم
گوشیشو برداشتم و براش تایپ کردم . وقتی دید یک سری تکون داد .
رسیدیم . جونگ کوک و دیدم اومد جلو و گفت : تو دیشب گریه کردی !!!
دست راستمو جلو دهنم گرفتم و گفتم تو از کجا فهمیدی جونگ کوک : آبریزش بینی داری ؟؟؟؟ .
بعد از کلی تمرین رفتیم خونه .
ساعت ۶ بود که خونه بچه ها بودم .
( خودم )
کلی کاهو پیاز گوجه تره فرنگی خیار شور و .... خورد میکردم .
از کاهو شروع کردم .
جیمین هم اومد کمک .
تو دلم با خودم حرف میزدم و خفه گریه میکردم . اشک هام می ریخت که بینیم و بالا کشیدم .
جیمین برگشت و با تعجب نگام کرد . هر چی دستش بود و انداخت اومد پیشم گفت : نایکااا .
با دست راستم اشکامو پاک کردم . جیمین گفت : نایکا من نمیخواستم ناراحتت کنم .
هیچی نگفتم . دوباره شروع کرد به کار کردن .
گفتم : بچه که بودم مامان و بابام باهم دعوا میکردن من میومدم بهشون گل میدادم ولی مامانم میگفت این هرزه رو ببر بیرون فکر میکردم هرزه به کسی میگن که گل میدن ولی الان فهمیدم که نه ..... من خیلی تنها بودم حتی بعضی وقتا دو روز نه آب میخوردم نه غذا فقط گریه میکردم بچه چهار ساله من هیچ کسی رو نداشتم فقط خودم بودم که خودمو دوست داشتم .... فکر کردن بچه ام و همه چیز رو فراموش میکنم ولی من حتی لحظه ای مامانم گفت اینو بکش رو یادم نمیره ..... تو این دنیا هیچ کس دوستم نداره من هیچ کسی رو ندارم بدبخترین دختر دنیا رو به من ترجیح میدادن ......... از ته قلبم خالیم .
( جیمین )
چاقو و روی میز کوبیدم و رفتم سمتش و بغلش کردم و روی گوشش بوسه ای زدم .
تو بغلم گریه میکرد محکم بغلش کرده بودم و ولش نمی کردم . بعد چند دقیقه خیلی آروم گفتم : نایکا من عاشقتم و هیچی نمیزاره من از تو جدا شم من تا اخر پیشتم و لبامو روی گردنش چسبوندم .
بعد ده دقیقه که دیگه گریه نمی کرد از خودم جدا ش کردم و گفتم : نایکا دیگه گریه نکن برو صورتت و بشور نایکا : جیمین تو اولین کسی بودی که درد دلم رو گوش کردی ............ مرسی که پیشمی و بهم گوش میدی .
لبخندی زدم و گفتم : برو . بعد شوستن صورتش
روی مبل دراز کشید .
بعد نیم ساعت بهش نگا کردم . خواب بود .
رفتم از تو اتاق یک پتو آوردم و روش انداختم .
همه ی چیزایی که رو میز بود رو جمع کردم و توی یخچال گذاشتم .
رفتم کنارش نشستم و نگاش کردم دست راستمو تو دست راستش کردم و فشار میدادم .
روز نهم
( خودم )
چشمام و باز کردم . جیمین دوتا دستاشو روی مبل گذاشته بود و سرشم رو دستش و خوابیده بود .
بیدارش کردم و برای رفتن به کمپانی آماده شدیم .
دوباره آبریزش بینی داشتم .
رفتیم . تو راه جیمین گفت : نایکا میتونم یک سئوال بپرسم ؟؟؟ من : آره جیمین : یادته اون شب که تو حموم بودی و ..... وسط حرفش پریدم و گفتم : آره آره فهمیدم جیمین : به عنوان برادر بزرگتر اون خون چی بود !!!؟؟؟ .
مور مور شدم
گوشیشو برداشتم و براش تایپ کردم . وقتی دید یک سری تکون داد .
رسیدیم . جونگ کوک و دیدم اومد جلو و گفت : تو دیشب گریه کردی !!!
دست راستمو جلو دهنم گرفتم و گفتم تو از کجا فهمیدی جونگ کوک : آبریزش بینی داری ؟؟؟؟ .
بعد از کلی تمرین رفتیم خونه .
ساعت ۶ بود که خونه بچه ها بودم .
۶۶.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.