𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۴۳
[ویو جنا]
کوک: شبت بخیر ماه کوچولوم
_________
با حرص از ماشین بیرون امدم.
پسره زور گو
عوضی..
صدایه بسته شدن در ماشینش امد.
از صبح زود که بلندم کرده و قانونی زنش شدم.
و بعد که رفتیم خرید از دماغم اورد.
هر چییزی که سلیقه خودش بود و میخرید.
اصلانم به حرفام اهمیت نمیداد.
لباسایه لختی پختی..خونگی.
از قصد این کارو میکرد.
من چطوری وقتی تنهام اینارو بپوشم؟
تنها با جونگکوک...
با لبخند پیروز مندانه دونبالم تا داخل خونه امد.
کوک:زن من شدی باید اونطور که من میخوام باشی..
وایسادم و برگشتم سمتش
قشنگ انگار با حرص خوردنم خوشحال میشد.
جنا: تو خواب ببینی اونارو بپوشم.
کوک: چرا تو خواب؟تو واقعیت میبینم.
جنا: من نمیپوشمشون.
کوک: خودم تنت میکنم زن قشنگم.
جنا: من زنت نیستم
کوک: شناسنامت که این و نمیگه..
جنا: خودت میدونی که با فقط ظاهری زن و شوهریم..
کوک: نه..
جنا: همینطوریه.
جلو تر از من راه افتاد و گفت:
_ شاید اون شرتا بخواطر این بود که راضیت کنم.
چشمام از حدقه در امد.
رسما گولم زد.
وارد خونه شد.
رفتم داخل که چندتا خوشگل بارش کنم ولی با دیدن توقف جونگکوک وایسادم.
دیدم که رومی و تهیونگ خیلی خندون با هم حرف میزدن.
اون ذهن شیطانیم فعال شد.
نزدیک به جونگکوک گفتم:
_ عه وا..یعنی مخفیانه تو رابطن؟
مشت شدن دستاش دور بند پاکتایه لباس و دیدم.
که صداش و برد بالا و اسم رامی صدا زد.
رامی بد بخت که شکه شده بود ترسید و سرشو پایین انداخت.
ولی برعکس تهیونگ فقط به جونگکوک نگا کرد.
ته:چیه؟
کوک: از کی تاحالا تو رامی!؟
و با عصابی نداشته دست رامی و کشید برد.
ای وای.
تصمیمی گرفتم برم تو اتاق
الیا مهد کودک بود.
امدم تا لباسام و درارم ولی یاده پاکتایه لباس افتادم که دست جونگکوک بود.
و جونگکوکی که رامی و برد.
الان چیکارش میکنه؟
همون لحظه در اتاق باز شد
جونگکوک با ظاهری که نه اخم داشت نه لبخند ،سرد امد تو اتاق.
لباسارو رو تخت گزاشت.
جنا: من..
کوک:.....شب برمیگردم.
حرفم و تموم نکرده بودم .
ولی وقت خوبی برایه لجبازی نبود.
کل اون روز گذشت.
هرکی من و میدید درباره عقد میپرسید .
که بدونن ازدواج کردیم یا نه.
حتی با مامان جونگکوک حرف زدیم کلی.
رامی و ام از اتاقش کشیدم بیرون و کلی شوخی باهاش کردم که هم باهام صمیمی بشه.
هم اگه با جونگکوک بحثش شده یادش بره.
الیا وقتی امد خونه گفت که جونگکوک رسوندش و خودش رفت.
بعد شام تصمیم گرفتم برم اتاق دیگه برایه امروز بس بود.
خداحافظی کردم و بعد از خوابوندن الیا.
رفتم تو اتاق.خودم...که نه جونگکوک.
خواستم لباسم و عوض کنم و یچییزه راحتی بپوشم.
که با دیدن انواع نیم تنه ها تاب ها یکم وسوسه شدم.
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.