یک هفته همانند برق و باد گذشت امروز روز حنا بود
یک هفته همانند برق و باد گذشت امروز روز حنا بود
روزی که به عقد آن مردی که به خون خودش خانواده اش تشنه بود
امروز صبح که از خواب برخیزید با سینی های آذین شده مواجه شد
:مامان این سینی ها چین
_سلام خوشگلم بیدار شدی اینارو خانواده شوهرت فرستادن
بازشون نکردم خودت بیای ببینی چی توشون گزاشتن
دخترک جلوی بزرگترین سینی نشست
پارچه قرمز رنگ را از رویش برداشت
و همزمان با لباس قرمزی که منجوق ها و نگین های طلایی رنگ آذین شده بود
زیبایی بیش از حد خود را به رخ میکشید
_کمندم ببین چ لباس خوشگلیه پاشو بپوش ببینم وای خدا چ نازه بقیه رو ببین دیگ چی آوردن برات
کمند از زیبایی لباس لبخند ملیحی روی لب هایش نشست
و دست برد پارچه های سینی های دیگر را برداشت
و با هدایا زیور آلات بسیار زیبایی مواجه شد رو ب مادرش کرد
:ن مامان بنظرم بهتره شب که آماده شدم لباس و بپوشم اون موقع قشنگ تره
_باشه دخترم هرطور ک خودت صلاح میدونی ..
هنوز سخن مادش تموم نشده بود که صدای در به گوششان رسید
روزی که به عقد آن مردی که به خون خودش خانواده اش تشنه بود
امروز صبح که از خواب برخیزید با سینی های آذین شده مواجه شد
:مامان این سینی ها چین
_سلام خوشگلم بیدار شدی اینارو خانواده شوهرت فرستادن
بازشون نکردم خودت بیای ببینی چی توشون گزاشتن
دخترک جلوی بزرگترین سینی نشست
پارچه قرمز رنگ را از رویش برداشت
و همزمان با لباس قرمزی که منجوق ها و نگین های طلایی رنگ آذین شده بود
زیبایی بیش از حد خود را به رخ میکشید
_کمندم ببین چ لباس خوشگلیه پاشو بپوش ببینم وای خدا چ نازه بقیه رو ببین دیگ چی آوردن برات
کمند از زیبایی لباس لبخند ملیحی روی لب هایش نشست
و دست برد پارچه های سینی های دیگر را برداشت
و با هدایا زیور آلات بسیار زیبایی مواجه شد رو ب مادرش کرد
:ن مامان بنظرم بهتره شب که آماده شدم لباس و بپوشم اون موقع قشنگ تره
_باشه دخترم هرطور ک خودت صلاح میدونی ..
هنوز سخن مادش تموم نشده بود که صدای در به گوششان رسید
۱.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.