ₚₐᵣₜ۳۱
ₚₐᵣₜ۳۱
نگاه زیر چشی به اسلحه ی رو به خودم کردم و بدون اینکه روی حرکتم فکرکنم محکم با پام زدم به زانوش...از درد اسلحه رو انداخت روی زمین...
کوک(مشتمو پر خاک کردمو توی هوا پاشیدم تا یکم زمان بخرم...اسلحه رو برداشتم و بدون اینکه نشونه گیری کنم دستمو روی ماشه گزاشتم...اما صدای شلیک تیر زودتر از فشار دادن کامل ماشه ی تفنگ من بلند شد...
_(سرفه)....بورام(آروم)
بورام(گوشم سوت کشید و دنیا برام تار شد...نفهمیدم چی شد که روی زمین افتادم...جونگکوک کنارم نشستو دستش رو روی گردنم گزاشت....
+(سرفه)...خوبی؟
_الان مهم منم یا تو دیوونه؟
زیر چشمی به روبه رو نگاهی کردم و با دیدن زمین افتادن جونگ مین لبخند محوی زدم...
+موفق....شدی
کوک(بالاتنشو توی بغلم گرفتم و سعی کردم با دست جلوی خونریزیشو بگیرم...اما فایده ای نداشت...تیر به نقطه ی حساسی خورده بود و هیچ راهی نداشتم...
_چرا به حرفم گوش دادیو باهام اومدی؟(از اینجا به بعد با بغض)
+...من...من خوبم...جونگکوکا...
_چطوری میتونی بگی خوبم؟
+ب..با..جونگی...مثل....مثل برادرت..رفتار کن...خب؟
سرمو تکون دادمو دستمو روی گونش کشیدم...
+ی..یه سوال..بپرسم؟
_بگو
+اون..پایین..چ..چی بود؟
_یه دفترچه خاطرات که نشون میداد من بچه ی این پدر نیستم و منو جونگ مین پسر خاله ایم(لبخند)تا الانم الکی سختی کشیدم...
+و..ولی آقای.....کیم..یچیز دیگه ..گفته بود.....
ز..زندگی..سالمی..داشته باش..
_خواهش میکنم تحمل کن...ما باید از اینجا بریم(پسرم گریه میکنه🥲)
کوک(به غیر از منو بدن بی جون و سرد بورام کس دیگه ای توی خونه متروکه نبود...زنگ زدم به آمبولانس اما دیگه فایده ای نداشت...)
_چشماتو نبند...تو نباید بخوابی(عر)
+ج..جون..جونگکوکا...ت..توی..زندگی..بعدیم...پ..پیشت..میمونم...
_یااا...بهت گفتم نخواب...چشماتو باز کن...من هنوز بهت نگفتم دوست دارم...هنوز کلی حرف دارم که بهت بزنم...یااا(عر زدن)
_چی پیش خودت فکر کردی؟؟فکر کردی میزارم بدون من بری؟؟؟!؟!
قطره اشکی از چشمای پسر روی گونه ی دخترک چکید....پسر بدن بی جون معشوق بی وفاشو به سینش چسبوندو خودخوری کرد...
_توی زندگی بعدیت هرجا که باشی پیدات میکنمو تا آخر عمرم باهات میمونم........کیم بورام....(لبخند....«خنده ی تلخ من از گریه ام انگیز تر است»)
.𝓉𝒽𝑒 𝑒𝓃𝒹
فحش آزاد...
نگاه زیر چشی به اسلحه ی رو به خودم کردم و بدون اینکه روی حرکتم فکرکنم محکم با پام زدم به زانوش...از درد اسلحه رو انداخت روی زمین...
کوک(مشتمو پر خاک کردمو توی هوا پاشیدم تا یکم زمان بخرم...اسلحه رو برداشتم و بدون اینکه نشونه گیری کنم دستمو روی ماشه گزاشتم...اما صدای شلیک تیر زودتر از فشار دادن کامل ماشه ی تفنگ من بلند شد...
_(سرفه)....بورام(آروم)
بورام(گوشم سوت کشید و دنیا برام تار شد...نفهمیدم چی شد که روی زمین افتادم...جونگکوک کنارم نشستو دستش رو روی گردنم گزاشت....
+(سرفه)...خوبی؟
_الان مهم منم یا تو دیوونه؟
زیر چشمی به روبه رو نگاهی کردم و با دیدن زمین افتادن جونگ مین لبخند محوی زدم...
+موفق....شدی
کوک(بالاتنشو توی بغلم گرفتم و سعی کردم با دست جلوی خونریزیشو بگیرم...اما فایده ای نداشت...تیر به نقطه ی حساسی خورده بود و هیچ راهی نداشتم...
_چرا به حرفم گوش دادیو باهام اومدی؟(از اینجا به بعد با بغض)
+...من...من خوبم...جونگکوکا...
_چطوری میتونی بگی خوبم؟
+ب..با..جونگی...مثل....مثل برادرت..رفتار کن...خب؟
سرمو تکون دادمو دستمو روی گونش کشیدم...
+ی..یه سوال..بپرسم؟
_بگو
+اون..پایین..چ..چی بود؟
_یه دفترچه خاطرات که نشون میداد من بچه ی این پدر نیستم و منو جونگ مین پسر خاله ایم(لبخند)تا الانم الکی سختی کشیدم...
+و..ولی آقای.....کیم..یچیز دیگه ..گفته بود.....
ز..زندگی..سالمی..داشته باش..
_خواهش میکنم تحمل کن...ما باید از اینجا بریم(پسرم گریه میکنه🥲)
کوک(به غیر از منو بدن بی جون و سرد بورام کس دیگه ای توی خونه متروکه نبود...زنگ زدم به آمبولانس اما دیگه فایده ای نداشت...)
_چشماتو نبند...تو نباید بخوابی(عر)
+ج..جون..جونگکوکا...ت..توی..زندگی..بعدیم...پ..پیشت..میمونم...
_یااا...بهت گفتم نخواب...چشماتو باز کن...من هنوز بهت نگفتم دوست دارم...هنوز کلی حرف دارم که بهت بزنم...یااا(عر زدن)
_چی پیش خودت فکر کردی؟؟فکر کردی میزارم بدون من بری؟؟؟!؟!
قطره اشکی از چشمای پسر روی گونه ی دخترک چکید....پسر بدن بی جون معشوق بی وفاشو به سینش چسبوندو خودخوری کرد...
_توی زندگی بعدیت هرجا که باشی پیدات میکنمو تا آخر عمرم باهات میمونم........کیم بورام....(لبخند....«خنده ی تلخ من از گریه ام انگیز تر است»)
.𝓉𝒽𝑒 𝑒𝓃𝒹
فحش آزاد...
۱۲.۸k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.