پارت(⁵)
پارت(⁵)
شب:/
سوهو پیش هانا مونده بود هانا خواب بود نامجون اروم اومد تو اتاق هانا
سوهو بیدار بود سری نگاهشو به نامجون داد
نامجون بهش گفت که ساکت باشه🤫
امپولی رو که اماده کرده بود رو از تو جیبش دراورد به سوهو گفت که هانا رو نگه داره که تکون نخوره
اروم استین هانارو بالا زد الکل رو رو دست دختر پخش کرد و خیلی اروم امپولو تو دست هانا فرو کرد
هانا از سوزش روی دستش بیدار شد خیلی درد داشت چون دارویی که داخل سرنگ بود سنگین بود دردش هم زیاد بود هانا از گوشه چشمش اشکی اومد
سوهو هم میخواست ارومش کنه بهش گفت:
اجی جونم اروم باش الان تموم میشع
نامجون بعد تزریق ی نگاه به دختر کرد و گفت: اگه به حرفم گوش میکردی اینطوریی نمیشد
هانا روشو برگردوند بعد چند دقیقه خوابش برد
نامجون هم رفت که به بقیه بیماراش برسه
ی ماه بعد:/
نامجون ویو:/
نمیدونم تو این ی ماه چی شده که که وقتی هانا رو میبینم ی حسی بهم دست میده نمیدونم حس چیه ولی خیلی دوسش دارم ولی هانادبا بیمارای دیگم خیلی فرق میکنه
تو این یماه دنبال قلب گشتیم اصلا پیدا نمیشد (انگار وسیلس🤣🤣)
هانا ویو:/
این دکتر نامجونه خیلی دکتر خوبیه خیلی با هم صمیمی شدیم خیلی به من اهمیت میده
فک کنم که عاشقش شدم اخه هر وقت میبینمش خوشحال میشم وقتی پیشمه خیلی احساس خوبی دارم
..
نامجون رفت که به هانا سر بزنه
رفت تو اتاقش
نامجون: سلام هانا چطوری؟؟
هانا :توبی تو خوبی؟
سوهو: سلام بر دکتر کیم عزیز
نامجون: اع سوهو توگ اینجایی چقد بهت گفدم منو نامجون صدا کن
سوهو: چشم
نامجون و هانا:🤣
نامجون بعد معاینه ی هانا رفت هانا خوشحال و خندان به رفتن نامجون نگاه میکرد
سوهو:اووووووو میبینم که یکی اینجا دلشو باخته.....
شب:/
سوهو پیش هانا مونده بود هانا خواب بود نامجون اروم اومد تو اتاق هانا
سوهو بیدار بود سری نگاهشو به نامجون داد
نامجون بهش گفت که ساکت باشه🤫
امپولی رو که اماده کرده بود رو از تو جیبش دراورد به سوهو گفت که هانا رو نگه داره که تکون نخوره
اروم استین هانارو بالا زد الکل رو رو دست دختر پخش کرد و خیلی اروم امپولو تو دست هانا فرو کرد
هانا از سوزش روی دستش بیدار شد خیلی درد داشت چون دارویی که داخل سرنگ بود سنگین بود دردش هم زیاد بود هانا از گوشه چشمش اشکی اومد
سوهو هم میخواست ارومش کنه بهش گفت:
اجی جونم اروم باش الان تموم میشع
نامجون بعد تزریق ی نگاه به دختر کرد و گفت: اگه به حرفم گوش میکردی اینطوریی نمیشد
هانا روشو برگردوند بعد چند دقیقه خوابش برد
نامجون هم رفت که به بقیه بیماراش برسه
ی ماه بعد:/
نامجون ویو:/
نمیدونم تو این ی ماه چی شده که که وقتی هانا رو میبینم ی حسی بهم دست میده نمیدونم حس چیه ولی خیلی دوسش دارم ولی هانادبا بیمارای دیگم خیلی فرق میکنه
تو این یماه دنبال قلب گشتیم اصلا پیدا نمیشد (انگار وسیلس🤣🤣)
هانا ویو:/
این دکتر نامجونه خیلی دکتر خوبیه خیلی با هم صمیمی شدیم خیلی به من اهمیت میده
فک کنم که عاشقش شدم اخه هر وقت میبینمش خوشحال میشم وقتی پیشمه خیلی احساس خوبی دارم
..
نامجون رفت که به هانا سر بزنه
رفت تو اتاقش
نامجون: سلام هانا چطوری؟؟
هانا :توبی تو خوبی؟
سوهو: سلام بر دکتر کیم عزیز
نامجون: اع سوهو توگ اینجایی چقد بهت گفدم منو نامجون صدا کن
سوهو: چشم
نامجون و هانا:🤣
نامجون بعد معاینه ی هانا رفت هانا خوشحال و خندان به رفتن نامجون نگاه میکرد
سوهو:اووووووو میبینم که یکی اینجا دلشو باخته.....
۵۰.۱k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.