سفر
#سفر
بدون اینکه از قبل برنامه ریزی کرده باشم اتفاق افتاد
یک ساک کوچک برداشتم
یک دفتر سفید و یک خودکار گذاشتم
چند دست لباس و یک قاب عکس خالی
بلیط رزرو نداشتم ناگهانی بود سفر به نگاه تو
تمام گذشته خودم را همان جا گذاشتم بدون اینکه حتی سر سوزنی بردارم
سفر بود اما قصد بازگشت نداشتم
سفرم از روزی شروع شد که نگاهت را دیدم
راه بلد هم نداشتم
یک جا راه را اشتباهی رفتم نزدیک بود گمت کنم
اما به موقع دستانت به دادم رسید
پاهایم تاول زد در این سفر
دفتر سفیدی که برداشته بودم پر از شعر و ترانه شد
پر شد از اشک پر از لبخند پر از خاطره
اما وقتی به مقصد رسیدم تو نبودی
دیگر نبودی تا به استقبالم بیایی با همان نگاهی که آغاز سفرم بود
نه کسی بدرقه ام کرده بود
نه کسی برای استقبالم آمد
قاب عکس خالی ماند از یک عکس دو نفره
مجبور شدم برگردم به جایی که از آنجا سفرم شروع شده بود
فقط خستگی سوغاتم بود و یک قلب شکسته و کلی خاطره که با تو ساخته بودم
حالا عصرها به یاد آن سفر ترانه ای میگذارم
به یاد دلی که در این سفر در شهر چشمان تو جا گذاشتم اشک میریزم
یادش بخیر .....
بدون اینکه از قبل برنامه ریزی کرده باشم اتفاق افتاد
یک ساک کوچک برداشتم
یک دفتر سفید و یک خودکار گذاشتم
چند دست لباس و یک قاب عکس خالی
بلیط رزرو نداشتم ناگهانی بود سفر به نگاه تو
تمام گذشته خودم را همان جا گذاشتم بدون اینکه حتی سر سوزنی بردارم
سفر بود اما قصد بازگشت نداشتم
سفرم از روزی شروع شد که نگاهت را دیدم
راه بلد هم نداشتم
یک جا راه را اشتباهی رفتم نزدیک بود گمت کنم
اما به موقع دستانت به دادم رسید
پاهایم تاول زد در این سفر
دفتر سفیدی که برداشته بودم پر از شعر و ترانه شد
پر شد از اشک پر از لبخند پر از خاطره
اما وقتی به مقصد رسیدم تو نبودی
دیگر نبودی تا به استقبالم بیایی با همان نگاهی که آغاز سفرم بود
نه کسی بدرقه ام کرده بود
نه کسی برای استقبالم آمد
قاب عکس خالی ماند از یک عکس دو نفره
مجبور شدم برگردم به جایی که از آنجا سفرم شروع شده بود
فقط خستگی سوغاتم بود و یک قلب شکسته و کلی خاطره که با تو ساخته بودم
حالا عصرها به یاد آن سفر ترانه ای میگذارم
به یاد دلی که در این سفر در شهر چشمان تو جا گذاشتم اشک میریزم
یادش بخیر .....
۴۹۰
۱۹ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.