elham31
#elham31
مادربزرگم مستاجری داشت که چندین سال توی یکی از واحدهای خانهاش زندگی کردند، بچه دار شدند، خانه خریدند و رفتند.
مرد، درشت و هیکلی بود با بینی بزرگ و ابروهای پهن و سبیل سیاه، تو بگو چیزی مثل کاظم آفرندنیا
زن ریزهمیزه بود، با دستهای کوچک و صورتی شبیه گنجشک، انگار پرستو گلستانی
روزی که برای اجارهی خانه آمدند مادربزرگم گفت:
"هر روز صدای دعوا و کتککاری از خونهتون نیاد ها!"
و این حرف را با نگاه به دستهای درشت مرد گفت.
مادربزرگم این تذکر را به هیچکدام از مستاجرهای قبلی نمیداد
اما به این یکیها داد. چون توقعش از مردی با ویژگیهای بارز مردانه این بود که بخواهد هر از گاهی مردانگیاش را به رخ بکشد، دادی بزند، چیزی پرت کند، مشتی حواله کند
.
یک شب که همه همسایهها توی حیاط دور هم نشسته بودند، حرف میزدند و بازی میکردند؛ یکباره زن تشنج میکند، میافتد روی زمین و شروع میکند به لرزیدن.
مرد از جا میپرد، زن را با یک دست مثل یک نوزاد بغل میزند، مثل پر کاه بلند میکند و کفِ دست دیگرش را میگذارد لای دندانهای زن، تا قفل نشوند، تا زبانش را گاز نگیرند.
در همان حال هم زیر گوش زن میگوید که چیزی نیست، نترس، خوبی! و حین نگاه به زن بیتوجه به خونی که از کف دستش جاری شده اشک میریزد.
درست همان مردانگیِ زمختی که مادربزرگ را ترساندهبود، ناچارش کرده بود شمشیر بکشد و در کمینِ کوچکترین صدای جیغ باشد که چماقبهدست، مثل یک بچهمحل بامعرفت برود هواخواهی زن، درست همان مردانگی آغوش شده بود برای حمایت، قدرتی برای محافظت از زن و احساسش.
زن و مرد چند سال بعد خانه خریدند و از آنجا رفتند، اما مادربزرگم تا پایان عمر، هربار اسفند دود میکرد یک مشت هم به نیت مرد میریخت روی آتش
یک مشت اسفند به پاس اینکه آن مرد
نشانش داده بود با گزمهی سبیل از بناگوش دررفتهای که در نوجوانیِ مادربزرگ هول میانداخته توی دل زنها
و با مرد عربدهکشی که مادربزرگ از سفیدیِ چشمهایش وقتی چشم میدرانده میترسیده فرق دارد.
مردی که فردا شب وقتی زن بیآنکه بداند دیشب چه بر او گذشته مردش را ملامت میکند که هیچ کاری بلد نیست، خواسته خیار خرد کند، کف دستش را بریده، با نگاه به دست پارچهپیچش لبخند زده و اعتراف کرده بود دستوپاچلفتیست و بدون زن هیچ است.❤️
سودابه فرضی پور
enerjimoosbat...eitaa
#love #تکست_خاص #عشق #تکست_ناب #عاشقانه #عکس_نوشته #دخترونه #عکس_پروفایل #تنهایی #پروفایل #عشقولانه
مادربزرگم مستاجری داشت که چندین سال توی یکی از واحدهای خانهاش زندگی کردند، بچه دار شدند، خانه خریدند و رفتند.
مرد، درشت و هیکلی بود با بینی بزرگ و ابروهای پهن و سبیل سیاه، تو بگو چیزی مثل کاظم آفرندنیا
زن ریزهمیزه بود، با دستهای کوچک و صورتی شبیه گنجشک، انگار پرستو گلستانی
روزی که برای اجارهی خانه آمدند مادربزرگم گفت:
"هر روز صدای دعوا و کتککاری از خونهتون نیاد ها!"
و این حرف را با نگاه به دستهای درشت مرد گفت.
مادربزرگم این تذکر را به هیچکدام از مستاجرهای قبلی نمیداد
اما به این یکیها داد. چون توقعش از مردی با ویژگیهای بارز مردانه این بود که بخواهد هر از گاهی مردانگیاش را به رخ بکشد، دادی بزند، چیزی پرت کند، مشتی حواله کند
.
یک شب که همه همسایهها توی حیاط دور هم نشسته بودند، حرف میزدند و بازی میکردند؛ یکباره زن تشنج میکند، میافتد روی زمین و شروع میکند به لرزیدن.
مرد از جا میپرد، زن را با یک دست مثل یک نوزاد بغل میزند، مثل پر کاه بلند میکند و کفِ دست دیگرش را میگذارد لای دندانهای زن، تا قفل نشوند، تا زبانش را گاز نگیرند.
در همان حال هم زیر گوش زن میگوید که چیزی نیست، نترس، خوبی! و حین نگاه به زن بیتوجه به خونی که از کف دستش جاری شده اشک میریزد.
درست همان مردانگیِ زمختی که مادربزرگ را ترساندهبود، ناچارش کرده بود شمشیر بکشد و در کمینِ کوچکترین صدای جیغ باشد که چماقبهدست، مثل یک بچهمحل بامعرفت برود هواخواهی زن، درست همان مردانگی آغوش شده بود برای حمایت، قدرتی برای محافظت از زن و احساسش.
زن و مرد چند سال بعد خانه خریدند و از آنجا رفتند، اما مادربزرگم تا پایان عمر، هربار اسفند دود میکرد یک مشت هم به نیت مرد میریخت روی آتش
یک مشت اسفند به پاس اینکه آن مرد
نشانش داده بود با گزمهی سبیل از بناگوش دررفتهای که در نوجوانیِ مادربزرگ هول میانداخته توی دل زنها
و با مرد عربدهکشی که مادربزرگ از سفیدیِ چشمهایش وقتی چشم میدرانده میترسیده فرق دارد.
مردی که فردا شب وقتی زن بیآنکه بداند دیشب چه بر او گذشته مردش را ملامت میکند که هیچ کاری بلد نیست، خواسته خیار خرد کند، کف دستش را بریده، با نگاه به دست پارچهپیچش لبخند زده و اعتراف کرده بود دستوپاچلفتیست و بدون زن هیچ است.❤️
سودابه فرضی پور
enerjimoosbat...eitaa
#love #تکست_خاص #عشق #تکست_ناب #عاشقانه #عکس_نوشته #دخترونه #عکس_پروفایل #تنهایی #پروفایل #عشقولانه
۲.۷k
۲۶ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.