ادامه پارت
ادامه پارت 74
هیوری کنارش ایستاده و با پوزخند گفت : اون وقت کی میخواد مجبورم کنه تو ؟
جونگکوک به سمتش برگشت و نگاه چندشی به لباس بازش انداخت و با لحنی جدی سردی گفت : خودت باید ازش جدا بشی وگرنه کاری میکنم که به بردتری نحوه پرتت کنه بیرون
تمام حرف هاش رو توی اوج آرامش زد و صفحه گوشیش رو سمته هیوری گرفت و چشماش هیوری رو دید که از تعجب هر لحظه باز تر میشدن
هیوری با لحن دست پاچه ای گفت : اینو..از کجا.. آوردی
جونگکوک پوزخنده عصبی زد و با لحن خشمگین گفت : جای هرزه مثل تو کنار پدر من نیست هرچه زودتر گم میشی از زندگیمون بیرون
جونگکوک گوشی رو دوباره توی جیبش گذاشت هیوری قدمی دیگر بهش نزدیک شد و دستاش روی سینه اش کشید با صدای بغض آلودی گفت
هیوری : جونگکوک من دوست دارم بخاطر تو وارد اون خونه شدم بخاطر دیدن تو اینکارو باهام نکن
جونگکوک با شدت دستاش رو پس زد و با داد خشم گفت : هرزه های مثل تو حتا حق ندارن از کنارم رد بشن گمشو
هیوری با گریه روی زمین نشست و با لحنی پر از خشم گفت : باشه میرم بهم یکم وقت بده باید به بهانهی جور کنم
جونگکوک کمی به سمتش خم شد و با خشم غرید : دروغگوی مثل تو خیلی زود راهش رو پیدا میکنه
جونگکوک نگاه تأسف واری بهش انداختم و به سمته ماشینش قدم برداشت هیوری با خشم بلند شد و اشک هاش رو پاک کرد با پوزخند خطاب به جونگکوک گفت : خیلی به اون زنت که مثل آلهه میپرستید دل خوش نکن
جونگکوک با شنیدن حرفش با خشم به سمتش برگشت و گفت : اسم ویوا رو با زبون کثیفت نیار
هیوری مقابلش ایستاد پوزخنده صدا داری زد و گفت : میدونی یونگهو برگشته حتما از اهمیتو علاقه ای که یونگهو به ویوا داره باخبری
جونگکوک با خشم وصف نشدنی گلوی هیوری رو گرفت و با فریاد بلند گفت : هرزه های مثل تو نمیتونم همچین نسبت های کثیفی به دختر پاک معصومی مثل ویوا بدن
هیوری با که به سختی نفس میکشید خنده عصبی کرد و با صدای خفه ای گفت : اون همه سالی.. که تو حتا روحت هم...خبر نداشت یونگهو ...همیشه کنارش بود ..و ازش مراقبت میکرد ..مطمئنم ویوا بهش بی حس نیس...
جونگکوک فشار دستش روی گلویش بیشتر کرد به قدری که هیوری هر لحظه احساس میکرد نفسش قطع شده اما لحظهای آخر دستش رو عقب کشید و قدم های سریع به سمته ماشینش رفت اما لحظهای آخر صدای خفه هیوری رو شنید : مطمئن باش یه روزی بهت سابت میکنم که اونم هرزه بیشتر نیست
اسلاید ۲ استایل ویوا
هیوری کنارش ایستاده و با پوزخند گفت : اون وقت کی میخواد مجبورم کنه تو ؟
جونگکوک به سمتش برگشت و نگاه چندشی به لباس بازش انداخت و با لحنی جدی سردی گفت : خودت باید ازش جدا بشی وگرنه کاری میکنم که به بردتری نحوه پرتت کنه بیرون
تمام حرف هاش رو توی اوج آرامش زد و صفحه گوشیش رو سمته هیوری گرفت و چشماش هیوری رو دید که از تعجب هر لحظه باز تر میشدن
هیوری با لحن دست پاچه ای گفت : اینو..از کجا.. آوردی
جونگکوک پوزخنده عصبی زد و با لحن خشمگین گفت : جای هرزه مثل تو کنار پدر من نیست هرچه زودتر گم میشی از زندگیمون بیرون
جونگکوک گوشی رو دوباره توی جیبش گذاشت هیوری قدمی دیگر بهش نزدیک شد و دستاش روی سینه اش کشید با صدای بغض آلودی گفت
هیوری : جونگکوک من دوست دارم بخاطر تو وارد اون خونه شدم بخاطر دیدن تو اینکارو باهام نکن
جونگکوک با شدت دستاش رو پس زد و با داد خشم گفت : هرزه های مثل تو حتا حق ندارن از کنارم رد بشن گمشو
هیوری با گریه روی زمین نشست و با لحنی پر از خشم گفت : باشه میرم بهم یکم وقت بده باید به بهانهی جور کنم
جونگکوک کمی به سمتش خم شد و با خشم غرید : دروغگوی مثل تو خیلی زود راهش رو پیدا میکنه
جونگکوک نگاه تأسف واری بهش انداختم و به سمته ماشینش قدم برداشت هیوری با خشم بلند شد و اشک هاش رو پاک کرد با پوزخند خطاب به جونگکوک گفت : خیلی به اون زنت که مثل آلهه میپرستید دل خوش نکن
جونگکوک با شنیدن حرفش با خشم به سمتش برگشت و گفت : اسم ویوا رو با زبون کثیفت نیار
هیوری مقابلش ایستاد پوزخنده صدا داری زد و گفت : میدونی یونگهو برگشته حتما از اهمیتو علاقه ای که یونگهو به ویوا داره باخبری
جونگکوک با خشم وصف نشدنی گلوی هیوری رو گرفت و با فریاد بلند گفت : هرزه های مثل تو نمیتونم همچین نسبت های کثیفی به دختر پاک معصومی مثل ویوا بدن
هیوری با که به سختی نفس میکشید خنده عصبی کرد و با صدای خفه ای گفت : اون همه سالی.. که تو حتا روحت هم...خبر نداشت یونگهو ...همیشه کنارش بود ..و ازش مراقبت میکرد ..مطمئنم ویوا بهش بی حس نیس...
جونگکوک فشار دستش روی گلویش بیشتر کرد به قدری که هیوری هر لحظه احساس میکرد نفسش قطع شده اما لحظهای آخر دستش رو عقب کشید و قدم های سریع به سمته ماشینش رفت اما لحظهای آخر صدای خفه هیوری رو شنید : مطمئن باش یه روزی بهت سابت میکنم که اونم هرزه بیشتر نیست
اسلاید ۲ استایل ویوا
- ۱۸.۳k
- ۰۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط