Part
Part ⁶⁹
ا.ت ویو:
پوزخندش محو شد و دوباره ادامه داد
تهیونگ:ولی اون پسره کیه که هر روز بهت زنگ میزنه و بعد از تماسش کاملا گیج و سردرگم میشی
با حرفش شوکه شدم..یعنی اون همه چیز رو دیده بود..نگاهش کردم
ا.ت:اون..
تهیونگ سمتم خم شد و با ملایمت خاصی گوشی رو از بین انگشتام بیرون کشید..جوری ایستاد که میتونستم نیم رخش رو ببینم..نگاهی بهم انداخت گفت
تهیونگ:اجازه هست
سرم رو تکون دادم
ا.ت:اره..اجازه هست
تهیونگ نگاه گوشی تو دستش انداخت..گوشی از قبل باز بود و نیازی به زدن رمز نداشت..نگاهمو به اطراف دادم تا وقتی که کارش تموم بشه..تز اینکه تهیونگ همه چیز رو فهمیده حس ارومی داشتم..نگاهش کردم..با اخمی که بین ابروهاش شکل گرفته بود نگاهش رو به صفحه گوشی داده بود..با برگشتش سمتم به خودم اومدم
تهیونگ:گوشیت پیش من میمونه بهت یه گوشی جدید و یه شماره جدید میدم
مخالفتی باهاش نکردم
ا.ت:باشه پس
تهیونگ سری تکون داد و چرخید و رفت سمت اتاقش..در اتاقش رو باز کرد و وارد اتاقش شد..
اهی کشیدم و در اتاقم رو باز کردم..
شب شده بود و جونگ کوک چند تا جعبه برام اورده بود
کوک:اینا برای فردا شبه
جونگ کوک جعبه هارو روی تخت گذاشت..وقتی ایستاد دستشو به کمرش زد و با حالت غر غر کنان گفت
کوک:اخ کمرم..اخ سرم..اخ پام
بهش خندیدم..جونگ کوک هم دستشو از روی کمرش برداشت و اومد روبروم قرار گرفت..دستشو بالا اورد و چند تیکه از موهام که جلوی صورتم بود رو پشت گوشم زد
از لبخندی بهش زدم
کوک:خیلی خب من باید برم
سرم رو تکون جونگ کوک سمت در اتاق درفت..بعد از باز کردن در اتاق از اتاق خارج شد..سمت جعبه ها رفتم و بازشون کردم..یه لباس شب مشکی رنگ و بلند بود همراه با کیف و کفش
لباس رو کامل از توی جعبه بیرون اوردم و رفتم سمت اینه..لباس رو جلوم قرار دادن و از توی اینه نگاهش کردم..لباس خوبی بود..لباس رو دوباره توی جعبه گذاشتم و روی تخت نشستم..
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
پوزخندش محو شد و دوباره ادامه داد
تهیونگ:ولی اون پسره کیه که هر روز بهت زنگ میزنه و بعد از تماسش کاملا گیج و سردرگم میشی
با حرفش شوکه شدم..یعنی اون همه چیز رو دیده بود..نگاهش کردم
ا.ت:اون..
تهیونگ سمتم خم شد و با ملایمت خاصی گوشی رو از بین انگشتام بیرون کشید..جوری ایستاد که میتونستم نیم رخش رو ببینم..نگاهی بهم انداخت گفت
تهیونگ:اجازه هست
سرم رو تکون دادم
ا.ت:اره..اجازه هست
تهیونگ نگاه گوشی تو دستش انداخت..گوشی از قبل باز بود و نیازی به زدن رمز نداشت..نگاهمو به اطراف دادم تا وقتی که کارش تموم بشه..تز اینکه تهیونگ همه چیز رو فهمیده حس ارومی داشتم..نگاهش کردم..با اخمی که بین ابروهاش شکل گرفته بود نگاهش رو به صفحه گوشی داده بود..با برگشتش سمتم به خودم اومدم
تهیونگ:گوشیت پیش من میمونه بهت یه گوشی جدید و یه شماره جدید میدم
مخالفتی باهاش نکردم
ا.ت:باشه پس
تهیونگ سری تکون داد و چرخید و رفت سمت اتاقش..در اتاقش رو باز کرد و وارد اتاقش شد..
اهی کشیدم و در اتاقم رو باز کردم..
شب شده بود و جونگ کوک چند تا جعبه برام اورده بود
کوک:اینا برای فردا شبه
جونگ کوک جعبه هارو روی تخت گذاشت..وقتی ایستاد دستشو به کمرش زد و با حالت غر غر کنان گفت
کوک:اخ کمرم..اخ سرم..اخ پام
بهش خندیدم..جونگ کوک هم دستشو از روی کمرش برداشت و اومد روبروم قرار گرفت..دستشو بالا اورد و چند تیکه از موهام که جلوی صورتم بود رو پشت گوشم زد
از لبخندی بهش زدم
کوک:خیلی خب من باید برم
سرم رو تکون جونگ کوک سمت در اتاق درفت..بعد از باز کردن در اتاق از اتاق خارج شد..سمت جعبه ها رفتم و بازشون کردم..یه لباس شب مشکی رنگ و بلند بود همراه با کیف و کفش
لباس رو کامل از توی جعبه بیرون اوردم و رفتم سمت اینه..لباس رو جلوم قرار دادن و از توی اینه نگاهش کردم..لباس خوبی بود..لباس رو دوباره توی جعبه گذاشتم و روی تخت نشستم..
ادامه دارد🍷
- ۶.۷k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط