عشق فراموش نشدنی☯
عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟹"
دوکبوکی پختم و اوردم رو میز چیدم جونگ کوک هم امد نشست و مشغول خوردن شدیم
جونگ کوک : ا/ت یادته اون روز افتادی تو اب🤣
ا/ت : 😂اره یادمه ولی جونگ کوک مادر بزرگ و میخوای چیکار کنی
جونگ کوک : هیچ کار نامزدی میکنیم
ا/ت : بلهههههههه
جونگ کوک : شوخی کردم صبح مادر بزرگ و دعوت میکنم اینجا بعد اینجاست که باید شروع کنیم به الکی دعوا کردن
ا/ت : هورا
جونگ کوک : چرا
ا/ت : میتونم هرچقدر خواستم دعوات کنم😁
جونگ کوک : من هنوز رئیستم
ا/ت : ایشش
ا/ت : بیا از این سس هم بخورد من دوست ندارم
جونگ کوک : باشه
خلاصه شام و خوردیم و رفتیم بخوابیم
جونگ کوک : وقتی رفتم خوابیدم دلم درد کرد و دویدم تو دستشویی کارم تموم شد دوباره دلم درد کرد ولی من که چیزی نخوردم که دلم درد بگیره( دوستان ازهال گرفته😂) یهو یادم امد ا/ت غذا پخته میخواستم برم به حسابش برسم که یهو دلم درد گرفت
جونگ کوک : ا/تتتتتتتتتتتتتت میکشمت
ا/ت : چیه چرا داد میزنی
جونگ کوک : تو غذا چی ریختی
ا/ت : خیلی چیز ها
جونگ کوک : دوباره دستشوییم گرفت و رفتم دستشویی
ا/ت : یعنی چی ازهال شده اها جونگ کوک الان یادم امد من توشون یک معجون ریختم تو سس ها فکر کنم بخاطر اونه
جونگ کوک : فقط دعا کن نگیرمت
ا/ت : .........
جونگ کوک امد بیرون انگار خیلی عصبی بود شروع مردم به دویدن تو خونه من بدو جونگ کوک بدو😂
جونگ کوک : وایسا کاریت ندارم
ا/ت : نه میخوای من و بکشی من هنوز ارزو دارم میخوام ازدواج کنم یک شب هات به شوهرم داشته باشم شب ها رو سینه اون بخوابم
جونگ کوک : میگم وایسا
همین جوری که داشتم میدویدم به ته راهرو رسیدم
جونگ کوک : اخیشش گیرت انداختم(نفس نفس زنان)
ا/ت : مامان دارم میام پیشت
جونگ کوک : مگه نگفتم وایسا
جونگ کوک امد جلو من منم رفتم عجب که خوردم به دیوار جونگ کوک هم امد دستاش و دو طرفم گذاشت
جونگ کوک:......
ادامه دارد....
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟹"
دوکبوکی پختم و اوردم رو میز چیدم جونگ کوک هم امد نشست و مشغول خوردن شدیم
جونگ کوک : ا/ت یادته اون روز افتادی تو اب🤣
ا/ت : 😂اره یادمه ولی جونگ کوک مادر بزرگ و میخوای چیکار کنی
جونگ کوک : هیچ کار نامزدی میکنیم
ا/ت : بلهههههههه
جونگ کوک : شوخی کردم صبح مادر بزرگ و دعوت میکنم اینجا بعد اینجاست که باید شروع کنیم به الکی دعوا کردن
ا/ت : هورا
جونگ کوک : چرا
ا/ت : میتونم هرچقدر خواستم دعوات کنم😁
جونگ کوک : من هنوز رئیستم
ا/ت : ایشش
ا/ت : بیا از این سس هم بخورد من دوست ندارم
جونگ کوک : باشه
خلاصه شام و خوردیم و رفتیم بخوابیم
جونگ کوک : وقتی رفتم خوابیدم دلم درد کرد و دویدم تو دستشویی کارم تموم شد دوباره دلم درد کرد ولی من که چیزی نخوردم که دلم درد بگیره( دوستان ازهال گرفته😂) یهو یادم امد ا/ت غذا پخته میخواستم برم به حسابش برسم که یهو دلم درد گرفت
جونگ کوک : ا/تتتتتتتتتتتتتت میکشمت
ا/ت : چیه چرا داد میزنی
جونگ کوک : تو غذا چی ریختی
ا/ت : خیلی چیز ها
جونگ کوک : دوباره دستشوییم گرفت و رفتم دستشویی
ا/ت : یعنی چی ازهال شده اها جونگ کوک الان یادم امد من توشون یک معجون ریختم تو سس ها فکر کنم بخاطر اونه
جونگ کوک : فقط دعا کن نگیرمت
ا/ت : .........
جونگ کوک امد بیرون انگار خیلی عصبی بود شروع مردم به دویدن تو خونه من بدو جونگ کوک بدو😂
جونگ کوک : وایسا کاریت ندارم
ا/ت : نه میخوای من و بکشی من هنوز ارزو دارم میخوام ازدواج کنم یک شب هات به شوهرم داشته باشم شب ها رو سینه اون بخوابم
جونگ کوک : میگم وایسا
همین جوری که داشتم میدویدم به ته راهرو رسیدم
جونگ کوک : اخیشش گیرت انداختم(نفس نفس زنان)
ا/ت : مامان دارم میام پیشت
جونگ کوک : مگه نگفتم وایسا
جونگ کوک امد جلو من منم رفتم عجب که خوردم به دیوار جونگ کوک هم امد دستاش و دو طرفم گذاشت
جونگ کوک:......
ادامه دارد....
۶۰.۰k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.