فیک به عشق باور دارم ...
فیک به عشق باور دارم ...
پارت : ۱۵
کوک : خودت خواستی پس ...
و محکم دست ا.ت رو گرفت و اونو برد بیرون از کلاس ..
ا.ت : هییییی صبر کن کجا میری ؟ کلاس الان شروع میشه!
کوک: خب که چی؟ میگم ته گم شده میفهمی؟
ا.ت : نه نمیفهمم گم شده یه ک.صخل چرا باید برامون مهم باشه ...😒( چه گوهی میل کردی؟ 🙂🔪)
کوک: منم نمیفهمم چرا باید احمق هایی مثل تو وجود داشته باشن که سطح شعور و درک مردم کشور رو بیارن پایین ...🦧😏
ا.ت: سکوت کرد و با تعجب نگاهش کرد ..
کوک ادامه داد: اون ته بود که باهات جدی رفتار نکرد من ازت متنفرم کوچولو و تو هیچی در مقابلمون نیستی ... پس خودتو از اینی که هستی پایین تر نبر... نه وایسا مگه تو پایین تر از این هم میتونی بری تو توی بدترن حالت ممکن از لحاظ عقل ... درک .و شعور و فرهنگ هستی ..
و محکم تر دست ا.ت رو کشید ا.ت که تو عمرش این همه حرف ها و دیس های قوی و کوبنده از طرف کسی نشنیده بود خشکش زده بود و هیچی نگفت و کوک اونو سوار ماشین خفنش کرد و راه افتادن ...
و توی راه هیچ حرفی رد و بدل نشد تا که رسیدن ...
ا.ت : عمارت؟ تو توی یه عمارت زندگی میکنی؟
کوک: نه اینجا محل کارمه ... سطحش برای زندگی خوب نی پس کردمش محل کارم چون ممکنه هر لحظه بهمون حمله بشه و اینجا بره رو هوا ...
ا.ت : چ...چی؟
کوک: همونی که شنیدی ... حالا راه بیوفت و در ماشین رو باز کرد و ا.ت هم بیشتر از اینکه بترسه هیجان زده بود و پیاده شد و یه حرفی به کوک زد که کوک خشکش زد و با تعجب برگشت سمت ا.ت ...در واقع ا.ت گفته بود .....
مایل به حمایت بیب¿
پارت : ۱۵
کوک : خودت خواستی پس ...
و محکم دست ا.ت رو گرفت و اونو برد بیرون از کلاس ..
ا.ت : هییییی صبر کن کجا میری ؟ کلاس الان شروع میشه!
کوک: خب که چی؟ میگم ته گم شده میفهمی؟
ا.ت : نه نمیفهمم گم شده یه ک.صخل چرا باید برامون مهم باشه ...😒( چه گوهی میل کردی؟ 🙂🔪)
کوک: منم نمیفهمم چرا باید احمق هایی مثل تو وجود داشته باشن که سطح شعور و درک مردم کشور رو بیارن پایین ...🦧😏
ا.ت: سکوت کرد و با تعجب نگاهش کرد ..
کوک ادامه داد: اون ته بود که باهات جدی رفتار نکرد من ازت متنفرم کوچولو و تو هیچی در مقابلمون نیستی ... پس خودتو از اینی که هستی پایین تر نبر... نه وایسا مگه تو پایین تر از این هم میتونی بری تو توی بدترن حالت ممکن از لحاظ عقل ... درک .و شعور و فرهنگ هستی ..
و محکم تر دست ا.ت رو کشید ا.ت که تو عمرش این همه حرف ها و دیس های قوی و کوبنده از طرف کسی نشنیده بود خشکش زده بود و هیچی نگفت و کوک اونو سوار ماشین خفنش کرد و راه افتادن ...
و توی راه هیچ حرفی رد و بدل نشد تا که رسیدن ...
ا.ت : عمارت؟ تو توی یه عمارت زندگی میکنی؟
کوک: نه اینجا محل کارمه ... سطحش برای زندگی خوب نی پس کردمش محل کارم چون ممکنه هر لحظه بهمون حمله بشه و اینجا بره رو هوا ...
ا.ت : چ...چی؟
کوک: همونی که شنیدی ... حالا راه بیوفت و در ماشین رو باز کرد و ا.ت هم بیشتر از اینکه بترسه هیجان زده بود و پیاده شد و یه حرفی به کوک زد که کوک خشکش زد و با تعجب برگشت سمت ا.ت ...در واقع ا.ت گفته بود .....
مایل به حمایت بیب¿
۶.۹k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.