لحضه عاشقی
#لحضه_عاشقی پارت۱
سلام من اسیه هستم ۱۸سالمه دانشگاه میرم
ما دو تا خواهر برادریم
که مادر پدرمونو بر اثر یه تصادف از دست دادیم
وضعیت مالی مون زیاد خوب نیست و برادرم که اسمش عمره برام هم مادری کرد و هم پدری
و ایبیکه و اولجان هم دختر و پسر عموم هستن
اسیه:عمر رفته بود با اولجان تا کار پیدا کنه و منو ایبیکه هم تو خونه بودیم که دست به کار شدیم برای درست کردن شام که میخواستم ماکارونی درست کنم
ایبیکه :اسیه ماکارونی هارو کجا گذاشتی
اسیه:داخل کشو هستن
ایبیکه ماکارونی هارو اورد و دست به کار شدیم تا درستشون کنیم
بعد ۲ساعت
اسیه: بعد از اماده شدن شام منو ایبیکه نشسته بودیم و فیلم میدیدم ساعت ۹:۳۰بود که یهو زنگ خونه به صدا در اومد
اسیه:من باز میکنم
رفتم درو باز کردم که عمر و اولجان بود
اسیه:داداشی چرا انقد دیر اومدین
عمر :,کار پیدا نکردیم (با خشم)
اسیه:وا پس حیف شد......باش بابا اشکال نداره فردا بازم میرین دنبال کار میگردین
عمر :رفتیم نشستیم خونه که یهو اسیه...
سلام من اسیه هستم ۱۸سالمه دانشگاه میرم
ما دو تا خواهر برادریم
که مادر پدرمونو بر اثر یه تصادف از دست دادیم
وضعیت مالی مون زیاد خوب نیست و برادرم که اسمش عمره برام هم مادری کرد و هم پدری
و ایبیکه و اولجان هم دختر و پسر عموم هستن
اسیه:عمر رفته بود با اولجان تا کار پیدا کنه و منو ایبیکه هم تو خونه بودیم که دست به کار شدیم برای درست کردن شام که میخواستم ماکارونی درست کنم
ایبیکه :اسیه ماکارونی هارو کجا گذاشتی
اسیه:داخل کشو هستن
ایبیکه ماکارونی هارو اورد و دست به کار شدیم تا درستشون کنیم
بعد ۲ساعت
اسیه: بعد از اماده شدن شام منو ایبیکه نشسته بودیم و فیلم میدیدم ساعت ۹:۳۰بود که یهو زنگ خونه به صدا در اومد
اسیه:من باز میکنم
رفتم درو باز کردم که عمر و اولجان بود
اسیه:داداشی چرا انقد دیر اومدین
عمر :,کار پیدا نکردیم (با خشم)
اسیه:وا پس حیف شد......باش بابا اشکال نداره فردا بازم میرین دنبال کار میگردین
عمر :رفتیم نشستیم خونه که یهو اسیه...
۲.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.