p97
p97
تارا-وای نمیدونید چقد دلم برای غذا مامان پز تنگ شده بود
رویا-تاتو باشی فاز محاجرت برنداری
علی-دیگه بخوادم من نمیزارم
نیکا-اومای گاد حسودیم شد
زهرا-خوب حالا عروسم و اذیت نکنید
علی ونیکا-ماماننن
زهرا-یامان چیهه
نیکا-خوب من دخترتم تارا عروسته بعدشم
که من دخترتم
علی-تاز من هنوز عروس ینکردم که
مرتضی-چقد بچه اید شما نچ نچ
جدی باشید یکم
نازلی -مامان
مامان
نیکا-بله
نازلی-دسشویی دارمم
نیکا-وسط اخهههه غذااا
باشههه
وای تارا هیچوقت بچه نیار ازمن به تو نصیحت
علی-عههه شاید من بچه میخوام
نیکا-توگوه میخوریییی
تارا-وای باز شروع کردن
شام و که خوردیم سفره رو جم کردیم بد
با متین ونیکا و علی پارسا
رفتیم فوتبال دستی بازی کردیم یکم کل خندیدم
دلم برای تک تک این لحضه ها تنگ شده وبد
امیدوارم این دیگه واقعا ته همه بدبختیام باشه
رویا-پارسا بیا دیگه داریم میرم
پارسا-ای بابا
رویا-تارا تومیای هتل باما؟
علی-نه خاله من میبرم خونه خودم
رویا-دخترم اذیت نکنیا
علی-روچشم
بریم خداحافظی
مهمونا که رفتن دیگه من و تارا هم رفتیم سمت خونه خودم
در و بازکردم
تارا-چه حیاط باصفایی
علی-زحمتی نیس بیا این چمدونات و کمک کن
یه عالمه چمدون اورده
اضافه بار نخوردی توچرا
تارا-پرنسسعلی باز شروع کرد
علی-ایش
تارا-ایش تیکه کلام منهههه
علی-گمشووو
تارا-در و بازکرد رفتیم تو چراغ هارو روشن کرد
واییییی چقد قشنگ اینجااا
ای خدای همچی عین سلیقه منه انگار خودم
چیده باشمم
وای این عکسموننن
ای خدااا
علی-خوشت اومد
تارا-عاشقشم
خوب اتاق من کدوم
کمدش گندست دیگه؟
پنجره که داره
علی-فکرکن اینجور که میگی نباشه جرمم میدی
اتاق شما بامن یکی
یعنی چی که جدا باشه
برو بالا
همین ازپله ها رفتی بالا
اولین اتاق سمت چپ
تارا-اوکی بقیه چمدونارو بیار من گشادیم میاد
علی-چشم
تارا-افرین
رفتم تو اتاق خیلی قشنگ بود
چمدونارو گذاشتم فردا میچنمشون
بد دیگه رفتم به اتقای دیگه یه نگاهی بندازم پایین اصلا اتاق نداشت
ولی بالا 4تا اتاق داشت
یکیشون برای علی بود یکیشونم که توش یه کتابخونه خفن بود
اون یکی ها خالی بودن فقط تخت داشتن
اتاق خودمون دلباز تر بود ....
#زخم-بازمن#علی_یاسینی#رمان
تارا-وای نمیدونید چقد دلم برای غذا مامان پز تنگ شده بود
رویا-تاتو باشی فاز محاجرت برنداری
علی-دیگه بخوادم من نمیزارم
نیکا-اومای گاد حسودیم شد
زهرا-خوب حالا عروسم و اذیت نکنید
علی ونیکا-ماماننن
زهرا-یامان چیهه
نیکا-خوب من دخترتم تارا عروسته بعدشم
که من دخترتم
علی-تاز من هنوز عروس ینکردم که
مرتضی-چقد بچه اید شما نچ نچ
جدی باشید یکم
نازلی -مامان
مامان
نیکا-بله
نازلی-دسشویی دارمم
نیکا-وسط اخهههه غذااا
باشههه
وای تارا هیچوقت بچه نیار ازمن به تو نصیحت
علی-عههه شاید من بچه میخوام
نیکا-توگوه میخوریییی
تارا-وای باز شروع کردن
شام و که خوردیم سفره رو جم کردیم بد
با متین ونیکا و علی پارسا
رفتیم فوتبال دستی بازی کردیم یکم کل خندیدم
دلم برای تک تک این لحضه ها تنگ شده وبد
امیدوارم این دیگه واقعا ته همه بدبختیام باشه
رویا-پارسا بیا دیگه داریم میرم
پارسا-ای بابا
رویا-تارا تومیای هتل باما؟
علی-نه خاله من میبرم خونه خودم
رویا-دخترم اذیت نکنیا
علی-روچشم
بریم خداحافظی
مهمونا که رفتن دیگه من و تارا هم رفتیم سمت خونه خودم
در و بازکردم
تارا-چه حیاط باصفایی
علی-زحمتی نیس بیا این چمدونات و کمک کن
یه عالمه چمدون اورده
اضافه بار نخوردی توچرا
تارا-پرنسسعلی باز شروع کرد
علی-ایش
تارا-ایش تیکه کلام منهههه
علی-گمشووو
تارا-در و بازکرد رفتیم تو چراغ هارو روشن کرد
واییییی چقد قشنگ اینجااا
ای خدای همچی عین سلیقه منه انگار خودم
چیده باشمم
وای این عکسموننن
ای خدااا
علی-خوشت اومد
تارا-عاشقشم
خوب اتاق من کدوم
کمدش گندست دیگه؟
پنجره که داره
علی-فکرکن اینجور که میگی نباشه جرمم میدی
اتاق شما بامن یکی
یعنی چی که جدا باشه
برو بالا
همین ازپله ها رفتی بالا
اولین اتاق سمت چپ
تارا-اوکی بقیه چمدونارو بیار من گشادیم میاد
علی-چشم
تارا-افرین
رفتم تو اتاق خیلی قشنگ بود
چمدونارو گذاشتم فردا میچنمشون
بد دیگه رفتم به اتقای دیگه یه نگاهی بندازم پایین اصلا اتاق نداشت
ولی بالا 4تا اتاق داشت
یکیشون برای علی بود یکیشونم که توش یه کتابخونه خفن بود
اون یکی ها خالی بودن فقط تخت داشتن
اتاق خودمون دلباز تر بود ....
#زخم-بازمن#علی_یاسینی#رمان
۲.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.