p98
p98
علی-تارا
تارا-بله
علی-یچایی بریزم یکمی دوتایی خلوت کنیم؟
تارا-انتظار داری الان
دست رد بزنم به سینت؟
بریز بابا
علی-بفرمااا اینم چایی
ازاین شکلات خوشمزه هاهم دارمااااا
تارا-به به
براچی اینجاروگرفتی
علی-نمیدونم دوست نداشتم توجمع باشم تنهایی حس بهتری داشتم
اینجام خیلی قشنگه حیاطش خیلی باحاله مگه نه
تارا-هوم دقیقا
بشه روزی که توخونه خودمون اینجروی خلوت کنیم
علی-میشه
یادته اوالا باهم اشنا شده بودیم
افسردگی و تازه داده بودیم بیرون؟
تارا-اره
علی-یبار توبام
بت گفتم یعنی میشه تو برج میلاد اجرا داشته باشم؟
تاار-ارهه یادش بخیر
اونموقع از این همه دردسر خبرنداشتیم!
ازدردسر های نیکا ومتین
اپنیذ و ارام و سهیل وهوف
علی-دیدی چقد رسیدن نیکا متین شیرین بود؟
براماهم اینقد شیرین میشه
مثلا من هر روز وقتی در و بازمیکنم بوی دست پخت تو بیاد
بوزندگی
یاتوبرام هرشب
توبغلم بجا ویدیو کال غرغر کنی
بریم سفر
هی چقد نقشه که ندارم من
تارا-هوم اره
خیلی قشنگه
راستیییی
پانیذ چیشدش
علی-با یکی به اسم رضا برزگر همکاری میکرده
رضا برزگر تراپیست نیکا بود
بردار پانیذ ومهگل
مهگل و که یادته
تارا-اره
جالب شد
علی-چون نیکا با متین ازدواج کرده بود
و نازلی ونمیونستن ببین تا18سالگی
براانتقام اینکارو کرده بود
تارا-پس چرا ماندیده بودیمشون توعروسی
علی-بابا مهگل خیلی سخت گیر بوده
پانیذ برا اینکه عکاسی بخونه
گذاشته رفته
چون باباش میخواست بزور شوهرش بده
بد رضا هم چون عاشق یدختر بوده
دختره ولش میکنه میزاره میره
مهگلم برای ازدواج
با متین میخواسته بره
اما دیده مادرش داغون میشه یدونه این مونده نرفته
وقبول کرده
تارا-چقد بد متنفرم ازاین پدرمادر هایی مه
جز محمدود کردن چیزی بلد نیستن
علی-هوم
پانیذ هم اولش براپول اومده بوده
بد که میگذره عشق و عاشقی برش میداره
جلو رضا وایمیسته
قرار میشه پول و که میده به رضا
رضا بره پانیذم به رابطش بهم ادامه بده
تااینکه گیرمیوفتن من و از خواب حماقت بیدار میکنن
تارا-الان میفهمم چقد وقتی ارام رفت داغون بودم که به خودم زحمت ندادم
راجب اینا بات حرف بزنم
علی-حقم داشتی
تارا-الان ازپانیذ خبرداری
علی-وقتی ازاد شد وفهمید رابطم باتو رو
خبر خودکشیش بهم رسید
مراسمش نرفتم
فقط رضا بم زنگ زد وگفت بعدش نه ازرضا خبرداشتم نه پانیذ نیکا هم
میگه دیگه از رضا همون مموقع خبری نبوده و نیست
تارا-اهان
یسوال بپرسم راستش و میگی
علی-تاحالا دروغ گفتم بگو
تارا-ببین این سوال هیچ تاثیری تورابطه مانداره خوب
تو باپانیذ رابطه جن*سی داشتی
بخدا ازهمون موقع که دوست بودید برام سوال بود
علی-واییی تارا ذهنت و
معلومه که نهه
ولش کن دیگه راجبش حرف نزن
بدفاز میشه ادم
تارا-چرا بحث و عوض میکنی داری میپیچونیم
علی-تارااااا
تارا-هوم
علی-جواب من و با هوم ندههه هاااااا
تارا-باشههه
علی-پاشو برمی بخوابیم خوابم میاد...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
علی-تارا
تارا-بله
علی-یچایی بریزم یکمی دوتایی خلوت کنیم؟
تارا-انتظار داری الان
دست رد بزنم به سینت؟
بریز بابا
علی-بفرمااا اینم چایی
ازاین شکلات خوشمزه هاهم دارمااااا
تارا-به به
براچی اینجاروگرفتی
علی-نمیدونم دوست نداشتم توجمع باشم تنهایی حس بهتری داشتم
اینجام خیلی قشنگه حیاطش خیلی باحاله مگه نه
تارا-هوم دقیقا
بشه روزی که توخونه خودمون اینجروی خلوت کنیم
علی-میشه
یادته اوالا باهم اشنا شده بودیم
افسردگی و تازه داده بودیم بیرون؟
تارا-اره
علی-یبار توبام
بت گفتم یعنی میشه تو برج میلاد اجرا داشته باشم؟
تاار-ارهه یادش بخیر
اونموقع از این همه دردسر خبرنداشتیم!
ازدردسر های نیکا ومتین
اپنیذ و ارام و سهیل وهوف
علی-دیدی چقد رسیدن نیکا متین شیرین بود؟
براماهم اینقد شیرین میشه
مثلا من هر روز وقتی در و بازمیکنم بوی دست پخت تو بیاد
بوزندگی
یاتوبرام هرشب
توبغلم بجا ویدیو کال غرغر کنی
بریم سفر
هی چقد نقشه که ندارم من
تارا-هوم اره
خیلی قشنگه
راستیییی
پانیذ چیشدش
علی-با یکی به اسم رضا برزگر همکاری میکرده
رضا برزگر تراپیست نیکا بود
بردار پانیذ ومهگل
مهگل و که یادته
تارا-اره
جالب شد
علی-چون نیکا با متین ازدواج کرده بود
و نازلی ونمیونستن ببین تا18سالگی
براانتقام اینکارو کرده بود
تارا-پس چرا ماندیده بودیمشون توعروسی
علی-بابا مهگل خیلی سخت گیر بوده
پانیذ برا اینکه عکاسی بخونه
گذاشته رفته
چون باباش میخواست بزور شوهرش بده
بد رضا هم چون عاشق یدختر بوده
دختره ولش میکنه میزاره میره
مهگلم برای ازدواج
با متین میخواسته بره
اما دیده مادرش داغون میشه یدونه این مونده نرفته
وقبول کرده
تارا-چقد بد متنفرم ازاین پدرمادر هایی مه
جز محمدود کردن چیزی بلد نیستن
علی-هوم
پانیذ هم اولش براپول اومده بوده
بد که میگذره عشق و عاشقی برش میداره
جلو رضا وایمیسته
قرار میشه پول و که میده به رضا
رضا بره پانیذم به رابطش بهم ادامه بده
تااینکه گیرمیوفتن من و از خواب حماقت بیدار میکنن
تارا-الان میفهمم چقد وقتی ارام رفت داغون بودم که به خودم زحمت ندادم
راجب اینا بات حرف بزنم
علی-حقم داشتی
تارا-الان ازپانیذ خبرداری
علی-وقتی ازاد شد وفهمید رابطم باتو رو
خبر خودکشیش بهم رسید
مراسمش نرفتم
فقط رضا بم زنگ زد وگفت بعدش نه ازرضا خبرداشتم نه پانیذ نیکا هم
میگه دیگه از رضا همون مموقع خبری نبوده و نیست
تارا-اهان
یسوال بپرسم راستش و میگی
علی-تاحالا دروغ گفتم بگو
تارا-ببین این سوال هیچ تاثیری تورابطه مانداره خوب
تو باپانیذ رابطه جن*سی داشتی
بخدا ازهمون موقع که دوست بودید برام سوال بود
علی-واییی تارا ذهنت و
معلومه که نهه
ولش کن دیگه راجبش حرف نزن
بدفاز میشه ادم
تارا-چرا بحث و عوض میکنی داری میپیچونیم
علی-تارااااا
تارا-هوم
علی-جواب من و با هوم ندههه هاااااا
تارا-باشههه
علی-پاشو برمی بخوابیم خوابم میاد...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
۳.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.