My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part⁴⁶🪐🦖
تهیونگ آب دهنشو قورت داد و سعی کرد بدون اینکه لرزش صداش از ترس رو نشون بده گفت...
تهیونگ: انتظار نداشتم اینجا ببینمت...! ن...نکنه اینجا هم نمیخوای..ب..برام آرامش بزاری..!؟ ها...؟!
کوک پوزخندی زد و سرش رو به گوش تهیونگ نزدیک کرد و نفس های داغشو تو گردنش خالی کرد.. بدن تهیونگ از اون همه داغی مورمور شد و چشماشو بست و لب پایینش رو گاز گرفت...
کوک با انگشتش لب ته رو از حصار دندوناش خارج کرد.. و با صدای اعتراض مانندی گفت...
کوک: آه تهیونگ بعد این همه مدت هم نفهمیدی لبات متعلق به منه و حق آسیب زدن بهش رو فقط من دارم..!؟
و پشت بند این حرفش ، لباشو محکم به لبهای تهیونگ کوبید و بوسه خشن و خیسی رو شروع کرد... میخواست حرص اون 8 ماه دوری رو از لبهای تهیونگ در بیاره.. اونقدر دلتنگش بود که میدونست فقط با همین بوسه رفع نمیشه... گاز محکمی از لب پایین تهیونگ گرفت که صدای ناله اعتراض آمیزش تو دهن کوک خفه شد..
مکی به لبای ته زد و سرش رو عقب کشید که تهیونگ ناخواسته چند سانتی متر به طرفش کشیده شد...
کوک از این کار تهیونگ پوزخندی زد و گفت..
کوک: اوه نمیدونستم تو بیشتر دلتنگ تری تهیونگ..!؟ هوم...؟
تهیونگ چیزی نگفت و سرش رو پایین انداخت.. کوک لبخندی زد و سرش رو تو گردن تهیونگ فرو برد و نالید..
کوک: لعنتی میدونی چقدر دلتنگت بودم...!؟ راستش هیچوقت یادم نیست که تا حالا دلتنگ برده ام شده باشم یا نه..!؟
تهیونگ از اینکه برده خطاب شده بود حرصش گرفت و کوک رو هول داد اما اون حتی یک میلی متر هم تکون نخورد...
ناگهان با صدای دخترونه ای که جونگ کوک رو صدا میزد به طرف صدا برگشتن.. همون دختر زیبایی بود که با کوک روی میز 13 نشسته بود...
بازم صدای دختر بود که اونو شوکه کرد..
£ جونگ کوک ، عزیزم، کجا یهو غیبت زد...!؟ با این گارسون چیکار داری..؟ مگه قرار نبود درباره تدارکات لباس نامزدی مون حرف بزنیم...!؟
تهیونگ با صورتی مات به جونگ کوک نگاه کرد.. اون هم داشت به تهیونگ نگاه میکرد...
ته پوزخندی زد و کوک رو محکم هول داد و جلوی دختر ایستاد و گفت..
تهیونگ: لطفا به همسرتون بگید از من فاصله بگیره...
خواست از اونجا دور بشه که ناگهان برگشت و سعی کرد صداش از بغض نلرزه گفت..
تهیونگ: خوشبخت بشین...
و با قدم های تند از اونجا دور شد..
با شتاب وارد کافی شاپ شد و نفسش رو محکم بیرون داد... بغض گلوشو گرفته بود، واقعا وضعیت مسخره ای بود..
مگه نمیخواست از جونگ کوک دور بشه...!؟
پس دلیل این بغض کوفتی چیه...حتی ریختن یک قطره اشک برای اون حرومزاده گناه بود.. سریع یه لیوان آب خورد و اون بغض رو مثل همیشه قورت داد... توان ایستادن نداشت.. سریع رو یکی از صندلی ها نشست و سرشو تو دستاش گرفت... لباشو رو محکم رو هم فشار داد..
حتی اینجا هم آرامش نداشت...
Part⁴⁶🪐🦖
تهیونگ آب دهنشو قورت داد و سعی کرد بدون اینکه لرزش صداش از ترس رو نشون بده گفت...
تهیونگ: انتظار نداشتم اینجا ببینمت...! ن...نکنه اینجا هم نمیخوای..ب..برام آرامش بزاری..!؟ ها...؟!
کوک پوزخندی زد و سرش رو به گوش تهیونگ نزدیک کرد و نفس های داغشو تو گردنش خالی کرد.. بدن تهیونگ از اون همه داغی مورمور شد و چشماشو بست و لب پایینش رو گاز گرفت...
کوک با انگشتش لب ته رو از حصار دندوناش خارج کرد.. و با صدای اعتراض مانندی گفت...
کوک: آه تهیونگ بعد این همه مدت هم نفهمیدی لبات متعلق به منه و حق آسیب زدن بهش رو فقط من دارم..!؟
و پشت بند این حرفش ، لباشو محکم به لبهای تهیونگ کوبید و بوسه خشن و خیسی رو شروع کرد... میخواست حرص اون 8 ماه دوری رو از لبهای تهیونگ در بیاره.. اونقدر دلتنگش بود که میدونست فقط با همین بوسه رفع نمیشه... گاز محکمی از لب پایین تهیونگ گرفت که صدای ناله اعتراض آمیزش تو دهن کوک خفه شد..
مکی به لبای ته زد و سرش رو عقب کشید که تهیونگ ناخواسته چند سانتی متر به طرفش کشیده شد...
کوک از این کار تهیونگ پوزخندی زد و گفت..
کوک: اوه نمیدونستم تو بیشتر دلتنگ تری تهیونگ..!؟ هوم...؟
تهیونگ چیزی نگفت و سرش رو پایین انداخت.. کوک لبخندی زد و سرش رو تو گردن تهیونگ فرو برد و نالید..
کوک: لعنتی میدونی چقدر دلتنگت بودم...!؟ راستش هیچوقت یادم نیست که تا حالا دلتنگ برده ام شده باشم یا نه..!؟
تهیونگ از اینکه برده خطاب شده بود حرصش گرفت و کوک رو هول داد اما اون حتی یک میلی متر هم تکون نخورد...
ناگهان با صدای دخترونه ای که جونگ کوک رو صدا میزد به طرف صدا برگشتن.. همون دختر زیبایی بود که با کوک روی میز 13 نشسته بود...
بازم صدای دختر بود که اونو شوکه کرد..
£ جونگ کوک ، عزیزم، کجا یهو غیبت زد...!؟ با این گارسون چیکار داری..؟ مگه قرار نبود درباره تدارکات لباس نامزدی مون حرف بزنیم...!؟
تهیونگ با صورتی مات به جونگ کوک نگاه کرد.. اون هم داشت به تهیونگ نگاه میکرد...
ته پوزخندی زد و کوک رو محکم هول داد و جلوی دختر ایستاد و گفت..
تهیونگ: لطفا به همسرتون بگید از من فاصله بگیره...
خواست از اونجا دور بشه که ناگهان برگشت و سعی کرد صداش از بغض نلرزه گفت..
تهیونگ: خوشبخت بشین...
و با قدم های تند از اونجا دور شد..
با شتاب وارد کافی شاپ شد و نفسش رو محکم بیرون داد... بغض گلوشو گرفته بود، واقعا وضعیت مسخره ای بود..
مگه نمیخواست از جونگ کوک دور بشه...!؟
پس دلیل این بغض کوفتی چیه...حتی ریختن یک قطره اشک برای اون حرومزاده گناه بود.. سریع یه لیوان آب خورد و اون بغض رو مثل همیشه قورت داد... توان ایستادن نداشت.. سریع رو یکی از صندلی ها نشست و سرشو تو دستاش گرفت... لباشو رو محکم رو هم فشار داد..
حتی اینجا هم آرامش نداشت...
۱۰.۱k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳