مینی رمان
#مینی_رمان
#توت_فرنگی
#BTS
#part:۱۱(آخر)
تهیونگ:منظورت چیه؟
رکان:واقعا فک کردی مرده کشته ات بودم اومدم باهات دوست شدم...
صرفا بخاطر اینکه پول داشتی اومدم سمتت..توهم که خنگی گول منو خوردی....میخواستم پولتو بالا بکشم اما متاسفانه سیستم امنیتی خیلی بالا داشتی و در آخر نقشه امو فهمیدی
گند زدی به نقشه ام...مسبب نابودی همه ی نقشه ام تو بودی...
این بار اول نبود که قلب تهیونگ احساس فشردگی کنه...اولین بار نبود که تهیونگ احساس بدی بهش دست بده
توی شک بود...تعجب کرده بود...ولی چرا؟میتونستن دوستای خوبی برا هم باشن...اونا باهمدیگر خندیدن گشتن کلی باهم حرف زدن از اخبار همدیگه باخبر بودن...آخرین چیزی که میتونست بهش فکر کنه...حسادت رکان بهش بود یا بهتره بگیم بالا کشیدن پولای تهیونگ
تهیونگ:تو چطور تونستی؟تو اصلا احساس داری؟فکر هم میکنی؟تو واقعا کی هستییی؟ما این همه باهم گشتیم و صمیمی بودیم اونوقت تو فقط بخاطر پول...واقعا
لعنتی خب بهم میگفتی هرچقدر میخواستی بهت میدادمممم...بهم میگفتی خوووو کمکت میکردمممم...عوضییی
تهیونگ اونقدر محکم یقه رکان رو گرفته بود که هر آن ممکن بود پاره بشه...اونقدر عصبی بود که یک مشت محکم بزنه تو دهن رکان... و بعد پلیس رو خبر کنه..
رکان که زمین اوفتاده بود...تهیونگ رفت سراغ سیا و طناب رو باز کرد...
تهیونگ:خوبی؟
سیا هنوز فرصت جواب دادن نداشت که تهیونگ از عقب کشیده شد و چندتا مشت خورد
در همین احیان بود که پلیس رسید...همینکه رکان خواست فرار کنه...تهیونگ از پاش گرفتش و اجازه نداد فرار کنه....
پلیسا وارد گاراژ شدن و رکان رو دستگیر کردن...
بعد از انجام کارها بلاخره رکان به مجازاتش رسید و سیا و تهیونگ از دستش خلاص شدن...
شب بود...بهتره بگیم آخر شب بود...تهیونگ زخمی بود و سیا حال چندان خوبی هم نداشت...
تهیونگ:سیا خوبی؟
تهیونگ با نگرانی بهش نگاه میکرد و میپرسید درحالیکه سر لیا پایین بود و با انگشتاش بازی میکرد....
تهیونگ:سیا...چیزی شده؟
اینبار دیگه نتونست تحمل کنه و سرشو بالا آورد و با چشمای اشکی بهش نگاه کرد و داد زد
سیا:چطور میتونی اینقدر مهربون باشی هااااا؟لعنتی چطوووور میتونییی؟من همیشه باهات سرد برخورد میکردم...بهت محل نمیدادممم...باهات خیلی کم حرف میزدم....اونوقت تو؟تو کل زندگی منو نجات دادییی...چطور میتونی اینقدر مهربون باشی هاااااااان؟
یکم مکث کرد و بعد با صدای اروم و ضعیفی ادامه داد....
#توت_فرنگی
#BTS
#part:۱۱(آخر)
تهیونگ:منظورت چیه؟
رکان:واقعا فک کردی مرده کشته ات بودم اومدم باهات دوست شدم...
صرفا بخاطر اینکه پول داشتی اومدم سمتت..توهم که خنگی گول منو خوردی....میخواستم پولتو بالا بکشم اما متاسفانه سیستم امنیتی خیلی بالا داشتی و در آخر نقشه امو فهمیدی
گند زدی به نقشه ام...مسبب نابودی همه ی نقشه ام تو بودی...
این بار اول نبود که قلب تهیونگ احساس فشردگی کنه...اولین بار نبود که تهیونگ احساس بدی بهش دست بده
توی شک بود...تعجب کرده بود...ولی چرا؟میتونستن دوستای خوبی برا هم باشن...اونا باهمدیگر خندیدن گشتن کلی باهم حرف زدن از اخبار همدیگه باخبر بودن...آخرین چیزی که میتونست بهش فکر کنه...حسادت رکان بهش بود یا بهتره بگیم بالا کشیدن پولای تهیونگ
تهیونگ:تو چطور تونستی؟تو اصلا احساس داری؟فکر هم میکنی؟تو واقعا کی هستییی؟ما این همه باهم گشتیم و صمیمی بودیم اونوقت تو فقط بخاطر پول...واقعا
لعنتی خب بهم میگفتی هرچقدر میخواستی بهت میدادمممم...بهم میگفتی خوووو کمکت میکردمممم...عوضییی
تهیونگ اونقدر محکم یقه رکان رو گرفته بود که هر آن ممکن بود پاره بشه...اونقدر عصبی بود که یک مشت محکم بزنه تو دهن رکان... و بعد پلیس رو خبر کنه..
رکان که زمین اوفتاده بود...تهیونگ رفت سراغ سیا و طناب رو باز کرد...
تهیونگ:خوبی؟
سیا هنوز فرصت جواب دادن نداشت که تهیونگ از عقب کشیده شد و چندتا مشت خورد
در همین احیان بود که پلیس رسید...همینکه رکان خواست فرار کنه...تهیونگ از پاش گرفتش و اجازه نداد فرار کنه....
پلیسا وارد گاراژ شدن و رکان رو دستگیر کردن...
بعد از انجام کارها بلاخره رکان به مجازاتش رسید و سیا و تهیونگ از دستش خلاص شدن...
شب بود...بهتره بگیم آخر شب بود...تهیونگ زخمی بود و سیا حال چندان خوبی هم نداشت...
تهیونگ:سیا خوبی؟
تهیونگ با نگرانی بهش نگاه میکرد و میپرسید درحالیکه سر لیا پایین بود و با انگشتاش بازی میکرد....
تهیونگ:سیا...چیزی شده؟
اینبار دیگه نتونست تحمل کنه و سرشو بالا آورد و با چشمای اشکی بهش نگاه کرد و داد زد
سیا:چطور میتونی اینقدر مهربون باشی هااااا؟لعنتی چطوووور میتونییی؟من همیشه باهات سرد برخورد میکردم...بهت محل نمیدادممم...باهات خیلی کم حرف میزدم....اونوقت تو؟تو کل زندگی منو نجات دادییی...چطور میتونی اینقدر مهربون باشی هاااااااان؟
یکم مکث کرد و بعد با صدای اروم و ضعیفی ادامه داد....
۹.۰k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.