فیک ملکه ( اسمات نیست)
فیک ملکه ( اسمات نیست)
پارت 5
رسیدم ماشینم را پارک کردم و به سمت در سالن رفتم که بادیگارد جلوم رو گرفت
بادیگارد: کارت دعوت دارید؟
بورام:بله کارت را بهش نشون دادم
که اجازه ورود داد وقتی که رفتم داخل به سمت میز خوراکی ها رفتم و یک مقدار خوراکی برداشتم که مامان بابام رو دیدم به سمتشون رفتم و سلام دادم
مامان بورام:به به چه دختر نازی دارم مگه نه؟
پدر بورام :البته
داشتم با پدر مادرم حرف میزدم که صدای خانمی به گوشم خورد
خانمه : سلام اقای لی
پدر بورام :ا سلام خانم پارک
خانم پارک: باعث افتخارمه که شما و خانواده ی عزیزتون را اینجا میبینم
رو به من گفت : شنیده بودم که اقای لی یک دختر خیلی جذاب و دوست داشتنی دارن اما باورم نمیشد تا اینکه دیدمت
بورام : (لبخند) خیلی ممنونم نظر لطف شماست
بورام : ببخشید خانم پارک
خانم پارک: بله عزیزم بگو
بورام : میخوام لباسم را درست کنم کجا باید برم؟
خانم پارک:عزیزم طبقه بالا ته راهرو سمت چپ یک اتاق هست میتونی بری انجا
بورام : خیلی ممنون
بورام به همان جایی که خانم پارک گفته بود رفتم اتاق خوب و بزرگی بود داشتم لباسم رو درست میکردم که چشمم خورد به یک تاج خیلی خوشگل نتونستم خودم را کنترل کنم و به سمتش رفتم تاج را برداشتم و روی سرم گذاشتم که ناگهان.......
لطفا اگر خوشتون اومد لایک کنید و نظرتون رو در کامنت ها بهم بگید💜
پارت 5
رسیدم ماشینم را پارک کردم و به سمت در سالن رفتم که بادیگارد جلوم رو گرفت
بادیگارد: کارت دعوت دارید؟
بورام:بله کارت را بهش نشون دادم
که اجازه ورود داد وقتی که رفتم داخل به سمت میز خوراکی ها رفتم و یک مقدار خوراکی برداشتم که مامان بابام رو دیدم به سمتشون رفتم و سلام دادم
مامان بورام:به به چه دختر نازی دارم مگه نه؟
پدر بورام :البته
داشتم با پدر مادرم حرف میزدم که صدای خانمی به گوشم خورد
خانمه : سلام اقای لی
پدر بورام :ا سلام خانم پارک
خانم پارک: باعث افتخارمه که شما و خانواده ی عزیزتون را اینجا میبینم
رو به من گفت : شنیده بودم که اقای لی یک دختر خیلی جذاب و دوست داشتنی دارن اما باورم نمیشد تا اینکه دیدمت
بورام : (لبخند) خیلی ممنونم نظر لطف شماست
بورام : ببخشید خانم پارک
خانم پارک: بله عزیزم بگو
بورام : میخوام لباسم را درست کنم کجا باید برم؟
خانم پارک:عزیزم طبقه بالا ته راهرو سمت چپ یک اتاق هست میتونی بری انجا
بورام : خیلی ممنون
بورام به همان جایی که خانم پارک گفته بود رفتم اتاق خوب و بزرگی بود داشتم لباسم رو درست میکردم که چشمم خورد به یک تاج خیلی خوشگل نتونستم خودم را کنترل کنم و به سمتش رفتم تاج را برداشتم و روی سرم گذاشتم که ناگهان.......
لطفا اگر خوشتون اومد لایک کنید و نظرتون رو در کامنت ها بهم بگید💜
۱۴.۶k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.