فیک جیمین
فیک جیمین
تنهای تنها
پارت ۱۲
.
.
یونا:شما لطف دارید که به من اعتماد دارین ولی کی این عکسارو براتون فرستاده ؟
مدیر:کازوها
یونا:خودتون اونو میشناسین میدونین که چه برنامه های داشته تازه من خیلیاشو بهتون نگفتم میدونستین اون روزی که کازوها و هه یان غیبشون زد کجا بودن
من میدونم اونا تو دستشویی داشتن .... میکردن و شما هم نمیدونستیم
مدیر با عصبانیت روی میز زد و گفت
یعنی اونا تو مدرسه اینکارو کردن
که گفتم
بله خانوم منم که فهمیده بودم تعهدید کردن که اگه بگم منو و کاملیا رو اذیت میکنن منم دیگه حرفی نزدم و به کارم رسیدم
مدیر:باید زودتر میگفتی بهم
یونا:همین الانشم که بهتون گفتم قبرم کندست
مدیر:مگه شهر هرته که اذیتت کنن
یونا:نه اینجا نه همینطور که این عکسارو براتون فرستادم فردا پسفردا عکسای فتو شاپ ... (امیدوارم منظورمو فهمیده باشین از ... )براتون میفرستن تا منو اذیت کنن
مدیر:میدونم ولی من مگه خرم
یونا:نه خانوم این چه حرفیه ولی اونا خطر ناکن ممکنه هرکاری بکنن من اونارو میشناسم
مدیر:نگران نباش برو به کارات برس
یونا :چشم
و رفت بیرون
رفتم سمت کلاس که دیدم اینبار معلم ریاضی نیومده
یونا:هوفف
یکی از بچه ها: مثل اینکه امروز هم تو باید درس بدی یونا تو بهتر از اون سگ درس میدی پس بهترین راه حل همینه
یونا:باشه پس من خودم تدریس میکنم
رفتم از تو کیفم وسایلم و برداشتم و شروع کردم تدریس ماژیکای همیشگیمو برداشتم و رفتم سر تخته یکی یکی توضیح میدادم و اونا جزوه مینوشتن بلاخره در ماژیکمو بستم همه داشتن از جزوه هایی که داشتم میگفتم مینوشتن و سراشون پایین بود به جز جیمین که به من خیره شده بود
جیمین
نمیدونم چم شده بود که همینطور به یونا خیره شده بودم ( عاشق شدی برادرم)و دیدم اونم با حالت تعجب داره نگام میکنه که سریع نگاهمو ازش گرفتم و شروع کردم نوشتن
یونا:از این کارش تعجب کرده بودم و دیدم که خجالت کشید و کیوت بازی در میآورد منم تا خودآگاه یه خنده رو لبم اومد نمیدونم چرا و دلیلش چی بود ولی نمیدونم
توضیحاتمو دادم و تموم شد
زنگ تفریح رفتم دستشویی و تا اومدم در و وا کنم خوردم به یکی
اون ... بود
(نه پس فکر کردی کی بود جیمین بود 😈)
یونا : ت تو کی اومدی این مدرسه
...:سه روزی میشه بیبی
یونا:ببین جونگ سوک خوشم نمیاد تو لا *شی این مدلی صدام کنی کاری نکن که دیگه نتونی بچه دار شی (با عصبانیت)
جونگ سوک:اوه اوه عصبی شدی
اومد جلو و من رفتم عقب
و دست گذاشت پشت گردنم و منو به دیوار چسبوند
یونا:ولم کن عوضی
همینطور داد و بیداد میکردم که یهو
.
.
.
کرم ریزی امروز فعال است
خب خب اینم پایان پارت ۱۲
ببخشید این فیک و نزاشتم چون اونیکی فیک متقاضی زیاد داشت و منم سرم به خاطر امتحانات شلوغ بود
تنهای تنها
پارت ۱۲
.
.
یونا:شما لطف دارید که به من اعتماد دارین ولی کی این عکسارو براتون فرستاده ؟
مدیر:کازوها
یونا:خودتون اونو میشناسین میدونین که چه برنامه های داشته تازه من خیلیاشو بهتون نگفتم میدونستین اون روزی که کازوها و هه یان غیبشون زد کجا بودن
من میدونم اونا تو دستشویی داشتن .... میکردن و شما هم نمیدونستیم
مدیر با عصبانیت روی میز زد و گفت
یعنی اونا تو مدرسه اینکارو کردن
که گفتم
بله خانوم منم که فهمیده بودم تعهدید کردن که اگه بگم منو و کاملیا رو اذیت میکنن منم دیگه حرفی نزدم و به کارم رسیدم
مدیر:باید زودتر میگفتی بهم
یونا:همین الانشم که بهتون گفتم قبرم کندست
مدیر:مگه شهر هرته که اذیتت کنن
یونا:نه اینجا نه همینطور که این عکسارو براتون فرستادم فردا پسفردا عکسای فتو شاپ ... (امیدوارم منظورمو فهمیده باشین از ... )براتون میفرستن تا منو اذیت کنن
مدیر:میدونم ولی من مگه خرم
یونا:نه خانوم این چه حرفیه ولی اونا خطر ناکن ممکنه هرکاری بکنن من اونارو میشناسم
مدیر:نگران نباش برو به کارات برس
یونا :چشم
و رفت بیرون
رفتم سمت کلاس که دیدم اینبار معلم ریاضی نیومده
یونا:هوفف
یکی از بچه ها: مثل اینکه امروز هم تو باید درس بدی یونا تو بهتر از اون سگ درس میدی پس بهترین راه حل همینه
یونا:باشه پس من خودم تدریس میکنم
رفتم از تو کیفم وسایلم و برداشتم و شروع کردم تدریس ماژیکای همیشگیمو برداشتم و رفتم سر تخته یکی یکی توضیح میدادم و اونا جزوه مینوشتن بلاخره در ماژیکمو بستم همه داشتن از جزوه هایی که داشتم میگفتم مینوشتن و سراشون پایین بود به جز جیمین که به من خیره شده بود
جیمین
نمیدونم چم شده بود که همینطور به یونا خیره شده بودم ( عاشق شدی برادرم)و دیدم اونم با حالت تعجب داره نگام میکنه که سریع نگاهمو ازش گرفتم و شروع کردم نوشتن
یونا:از این کارش تعجب کرده بودم و دیدم که خجالت کشید و کیوت بازی در میآورد منم تا خودآگاه یه خنده رو لبم اومد نمیدونم چرا و دلیلش چی بود ولی نمیدونم
توضیحاتمو دادم و تموم شد
زنگ تفریح رفتم دستشویی و تا اومدم در و وا کنم خوردم به یکی
اون ... بود
(نه پس فکر کردی کی بود جیمین بود 😈)
یونا : ت تو کی اومدی این مدرسه
...:سه روزی میشه بیبی
یونا:ببین جونگ سوک خوشم نمیاد تو لا *شی این مدلی صدام کنی کاری نکن که دیگه نتونی بچه دار شی (با عصبانیت)
جونگ سوک:اوه اوه عصبی شدی
اومد جلو و من رفتم عقب
و دست گذاشت پشت گردنم و منو به دیوار چسبوند
یونا:ولم کن عوضی
همینطور داد و بیداد میکردم که یهو
.
.
.
کرم ریزی امروز فعال است
خب خب اینم پایان پارت ۱۲
ببخشید این فیک و نزاشتم چون اونیکی فیک متقاضی زیاد داشت و منم سرم به خاطر امتحانات شلوغ بود
۴.۶k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.