فیک شوگا
فیک شوگا
گذر سال
پارت ۲۷
.
.
دکتر اومد
ما بیمار رو بخش منتقل کردیم اگه خواستین برین زیاد شلوغ نکنین ایشون هنوز بیهوشن و تا یک ساعت دیگه بهوش میان
شوگا:چند نفر میشه رفت؟
دکتر:دونفر و نهایتن سه نفر
شوگا:ممنونم
دکتر :خواهش میکنم
دکتر که رفت
شوگا:تهیونگ بهتره خودت و پدر مادرت برین داخل
تهیونگ:باشه ما کارمون که تموم شد تو بیا
شوگا:اوکی
و رفتن
تهیونگ:با مامان و بابا رفتیم داخل من رفتم برای مامان یه چیزی گرفتم که بخوره حالش خیلی بد شده بود تقریبا یک ساعت شده بود که دیدم چشای ا.ت تقریبا درحال باز شدن بود
تهیونگ:مامان ات بهوش اومد
مامان ا.ت :دخترم حالت خوبه بهوش اومدی
باصدای ضعیفی جواب داد :حالم خوبه مامان, بابا کجاست
تهیونگ:همینجا عه بابا بیا اینجا
بابا ات :حالت خوبه دخترم قلب درد نمیکنه
ا.ت:نه قلبم کاملا حالش خوبه
بعد از صحبت کردن
بابا ا.ت: تهیونگ برو شوگارو صدا کن بیاد اینجا خودتم بیرون باش
تهیونگ:باشه
تهیونگ رفت
بابا ا.ت :دخترم درمورد شوگا تحقیق کردم همون چیزایی هست که درموردش گفتی نگران نباش من مراقبش هستم الانم بهش میگم افرادی رو میفرستم اونجا تا مراقبشون باشن برای تو هم بادیگارد میزارم فقط میمونه یه چیزی
ا.ت:چی بابا
بابا ا.ت:تهیونگ باید به تهیونگ همه چی رو بگیم تا دیر نشده
مامان ا.ت :اره دخترم بعد ممکنه به تهیونگ آسیب برسه
ا.ت :چشم به موقعه اش خودم با تهیوتگ صحبت میکنم
بابا ا.ت : و یه چیز دیگه
ا.ت :چی بابا
بابا ا.ت :مراقب میونگ دوستت باش اون یکی از افراد مینسوک هست که مجبور شده تا برای اون کار کنه فقط سعی کن همه چیرو بهش نگی من همه جا آدم گذاشتم تا نتونه بهت نزدیک شه الآنم بعد از دوسه روز برمیگردین خونه و سعی کن زیاد به میونگ چیزی نگی و همه رو در جریان نذار
ا.ت :چشم پدر
تق تق
بابا ا.ت:بیا تو پسرم
شوگا:با اجازتون ... با من امری داشتین
بابا ا.ت :اره بشین
شوگا: بله
بابا ا.ت : لیان (زنش و مادر ا.ت و ته) پرده رو بکش
مادر ا.ت:باش
بابا ا.ت :خب ببین پسرم باید مراقب خودت و رفیقت و باندتو ا.ت باشی هر لحظه ممکنه به ما از هر طریقی نزدیک بشن و یه جاسوس بینتون هست اون میونگ دوستتونه سعی کنید هرچیزی رو باهاش در میون نزارین و تا پسفردا ا.ت حالش خوب میشه و میتونید ادامه مسافرتتون رو برین و خیلی عادی رفتار کنین
شوگا:بله چشم حتما
مامان :خب ما میریم و شما به حرفاتون برسین خدانگهدار مواظب خودت باش باش دخترم
ا.ت :چشم مادر
بابا ا.ت :خدافظ
و رفتن در و بستن
شوگا:خب الان موندیم منو تو
ا.ت:خب که چی
شوگا:الان من با زنم تنهام
ا.ت:اوو چه زود پسر خاله شدی بعدشم من زن هیچکس نیستم
شوگا:نخیرم هستی تو الان جزوی از اموال منی و مال منی
ا.ت:نخیر من مال تو نیس....
و لباش و گذاشت رو لبای ا.ت
.
.
گذر سال
پارت ۲۷
.
.
دکتر اومد
ما بیمار رو بخش منتقل کردیم اگه خواستین برین زیاد شلوغ نکنین ایشون هنوز بیهوشن و تا یک ساعت دیگه بهوش میان
شوگا:چند نفر میشه رفت؟
دکتر:دونفر و نهایتن سه نفر
شوگا:ممنونم
دکتر :خواهش میکنم
دکتر که رفت
شوگا:تهیونگ بهتره خودت و پدر مادرت برین داخل
تهیونگ:باشه ما کارمون که تموم شد تو بیا
شوگا:اوکی
و رفتن
تهیونگ:با مامان و بابا رفتیم داخل من رفتم برای مامان یه چیزی گرفتم که بخوره حالش خیلی بد شده بود تقریبا یک ساعت شده بود که دیدم چشای ا.ت تقریبا درحال باز شدن بود
تهیونگ:مامان ات بهوش اومد
مامان ا.ت :دخترم حالت خوبه بهوش اومدی
باصدای ضعیفی جواب داد :حالم خوبه مامان, بابا کجاست
تهیونگ:همینجا عه بابا بیا اینجا
بابا ات :حالت خوبه دخترم قلب درد نمیکنه
ا.ت:نه قلبم کاملا حالش خوبه
بعد از صحبت کردن
بابا ا.ت: تهیونگ برو شوگارو صدا کن بیاد اینجا خودتم بیرون باش
تهیونگ:باشه
تهیونگ رفت
بابا ا.ت :دخترم درمورد شوگا تحقیق کردم همون چیزایی هست که درموردش گفتی نگران نباش من مراقبش هستم الانم بهش میگم افرادی رو میفرستم اونجا تا مراقبشون باشن برای تو هم بادیگارد میزارم فقط میمونه یه چیزی
ا.ت:چی بابا
بابا ا.ت:تهیونگ باید به تهیونگ همه چی رو بگیم تا دیر نشده
مامان ا.ت :اره دخترم بعد ممکنه به تهیونگ آسیب برسه
ا.ت :چشم به موقعه اش خودم با تهیوتگ صحبت میکنم
بابا ا.ت : و یه چیز دیگه
ا.ت :چی بابا
بابا ا.ت :مراقب میونگ دوستت باش اون یکی از افراد مینسوک هست که مجبور شده تا برای اون کار کنه فقط سعی کن همه چیرو بهش نگی من همه جا آدم گذاشتم تا نتونه بهت نزدیک شه الآنم بعد از دوسه روز برمیگردین خونه و سعی کن زیاد به میونگ چیزی نگی و همه رو در جریان نذار
ا.ت :چشم پدر
تق تق
بابا ا.ت:بیا تو پسرم
شوگا:با اجازتون ... با من امری داشتین
بابا ا.ت :اره بشین
شوگا: بله
بابا ا.ت : لیان (زنش و مادر ا.ت و ته) پرده رو بکش
مادر ا.ت:باش
بابا ا.ت :خب ببین پسرم باید مراقب خودت و رفیقت و باندتو ا.ت باشی هر لحظه ممکنه به ما از هر طریقی نزدیک بشن و یه جاسوس بینتون هست اون میونگ دوستتونه سعی کنید هرچیزی رو باهاش در میون نزارین و تا پسفردا ا.ت حالش خوب میشه و میتونید ادامه مسافرتتون رو برین و خیلی عادی رفتار کنین
شوگا:بله چشم حتما
مامان :خب ما میریم و شما به حرفاتون برسین خدانگهدار مواظب خودت باش باش دخترم
ا.ت :چشم مادر
بابا ا.ت :خدافظ
و رفتن در و بستن
شوگا:خب الان موندیم منو تو
ا.ت:خب که چی
شوگا:الان من با زنم تنهام
ا.ت:اوو چه زود پسر خاله شدی بعدشم من زن هیچکس نیستم
شوگا:نخیرم هستی تو الان جزوی از اموال منی و مال منی
ا.ت:نخیر من مال تو نیس....
و لباش و گذاشت رو لبای ا.ت
.
.
۵.۸k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.