چند پارتی
چند پارتی
جیهوپ
پارت ۴
برادر ناتنی
.
.
گردنبند رو تو گردن یونا بستم و گوشواره هارو تو گوشش انداختم و کمی آرایشش کردم
لیا:عالی شدی دختر
یونا:ممنون لیا جونم و بغلم کرد
لیا:خب بریم پایین که باید من و تو بدرخشیم
(لباس لیا اینجوری بود که تا روی رون هاش بود یقش باز نبود پوشیده بود و تا بالای گردنش مثل یقه اسکی میومد و استینش هم بلند بود )
رفتیم پایین خیلی شلوغ بود ولی همه نگاه های سنگین رو رو خودم حس میکردم همه داشتن من و یونا رو نگاه میکردن
و با خودشون پج پچ میکردن
من و یونا از میون جمعیت رفتیم پیش جسیکا
نمیدونم چی بود ولی جسیکا باهام خوب شده بود ..
لیا:مادر جان ما اومدیم
جسیکا:واووو دخترم چه زیبا شده اینور نگاه کن عزیزم (روبه آقای کیم)
آقای کیم که روش اونور بود برگشت سمت من و یونا گفت :هم دخترم زیبا شده و هم یونا
منو یونا تعظیم کوچیک کردیم:ممنونیم
آقای کیم :خب بیا لیا تا با دخترا اشنات کنم
رفتیم پیششون
آقای کیم:خب دخترا نگاه کنین ایشون از این به بعد دختر من هستن و باید بهش احترام بزارین
کازوها:به این هرزه عمو؟ (ببخشین اسما تکراریه)
عمو:اون هرزه نیست و اینکه گفتم باید بهش احترام بزارین
کازوها:چشم عمووو (با عشوه)
ویو یونا
اه اه چندشا حالم بهم خورد ازشون(من بیشتر) ایش ایش چی خودشون برای عموشون لوس میکنن خرسای گنده (😂😂این همیشه حرف من به بقیه هست)
من و بهشون معرفی کرد و بعد من و یونا داشتیم تو سالن قدم میزدیم که
جیهون:به به چه لیدی جذابی
بی اهمیت بهش داشتم میرفتم که گفت : چه دختر عموی بی احساسی دارم من
از این حرفش فهمیدم که باید یکی از برادرای همون دخترای لوس باشه برگشتم سمتش گفتم :نمیشناسم شمارو میتونید خودتون
رو معرفی کنید
جیهون:عاا من جیهون برادر یجی هستم (یجی ایتزی نه ها یکی از همون دخترا )
یونا:آها خوشبختم
جینون:منم همینطور
مهمونا رفتن بقیه هم رفتن اتاقاشون بخوابن
منم رفتم دستشویی
اومدم بیرون که یهو با جیهوپ مواجه شدم
لیا:میگم حالت خوبه
جیهوپ:اره خوبه خوبم (مست)
لیا:تو مستی اصلا حالت دست خودت نیست بیا برو تو اتاقت دستشو گرفتم و بردمش اتاقش مشخص بود حالش خوب نیست دستاشو اینوری کردم و گذاشتمش رو تخت داشتم میرفتم که دستمو گرفت و انداختم روتخت و سفت بغلم کرد (چیه انتظار چی داشتی😈)
هی وول خوردم که دیدم خوابیده ولی هنوز بغلش سفت بود و نمیزاشتم که برم منم خسته بودم پس همونجا خوابم برد
صبح
ویو لیا
صبح با نوری که تو چشمم خورد بیدار شدم رو تخت جیهوپ بودم و اونم خواب بود بلند شدم رفتم اتاقم و شروع کردم تمیز کردن اتاق
.
.
.
جیهوپ
پارت ۴
برادر ناتنی
.
.
گردنبند رو تو گردن یونا بستم و گوشواره هارو تو گوشش انداختم و کمی آرایشش کردم
لیا:عالی شدی دختر
یونا:ممنون لیا جونم و بغلم کرد
لیا:خب بریم پایین که باید من و تو بدرخشیم
(لباس لیا اینجوری بود که تا روی رون هاش بود یقش باز نبود پوشیده بود و تا بالای گردنش مثل یقه اسکی میومد و استینش هم بلند بود )
رفتیم پایین خیلی شلوغ بود ولی همه نگاه های سنگین رو رو خودم حس میکردم همه داشتن من و یونا رو نگاه میکردن
و با خودشون پج پچ میکردن
من و یونا از میون جمعیت رفتیم پیش جسیکا
نمیدونم چی بود ولی جسیکا باهام خوب شده بود ..
لیا:مادر جان ما اومدیم
جسیکا:واووو دخترم چه زیبا شده اینور نگاه کن عزیزم (روبه آقای کیم)
آقای کیم که روش اونور بود برگشت سمت من و یونا گفت :هم دخترم زیبا شده و هم یونا
منو یونا تعظیم کوچیک کردیم:ممنونیم
آقای کیم :خب بیا لیا تا با دخترا اشنات کنم
رفتیم پیششون
آقای کیم:خب دخترا نگاه کنین ایشون از این به بعد دختر من هستن و باید بهش احترام بزارین
کازوها:به این هرزه عمو؟ (ببخشین اسما تکراریه)
عمو:اون هرزه نیست و اینکه گفتم باید بهش احترام بزارین
کازوها:چشم عمووو (با عشوه)
ویو یونا
اه اه چندشا حالم بهم خورد ازشون(من بیشتر) ایش ایش چی خودشون برای عموشون لوس میکنن خرسای گنده (😂😂این همیشه حرف من به بقیه هست)
من و بهشون معرفی کرد و بعد من و یونا داشتیم تو سالن قدم میزدیم که
جیهون:به به چه لیدی جذابی
بی اهمیت بهش داشتم میرفتم که گفت : چه دختر عموی بی احساسی دارم من
از این حرفش فهمیدم که باید یکی از برادرای همون دخترای لوس باشه برگشتم سمتش گفتم :نمیشناسم شمارو میتونید خودتون
رو معرفی کنید
جیهون:عاا من جیهون برادر یجی هستم (یجی ایتزی نه ها یکی از همون دخترا )
یونا:آها خوشبختم
جینون:منم همینطور
مهمونا رفتن بقیه هم رفتن اتاقاشون بخوابن
منم رفتم دستشویی
اومدم بیرون که یهو با جیهوپ مواجه شدم
لیا:میگم حالت خوبه
جیهوپ:اره خوبه خوبم (مست)
لیا:تو مستی اصلا حالت دست خودت نیست بیا برو تو اتاقت دستشو گرفتم و بردمش اتاقش مشخص بود حالش خوب نیست دستاشو اینوری کردم و گذاشتمش رو تخت داشتم میرفتم که دستمو گرفت و انداختم روتخت و سفت بغلم کرد (چیه انتظار چی داشتی😈)
هی وول خوردم که دیدم خوابیده ولی هنوز بغلش سفت بود و نمیزاشتم که برم منم خسته بودم پس همونجا خوابم برد
صبح
ویو لیا
صبح با نوری که تو چشمم خورد بیدار شدم رو تخت جیهوپ بودم و اونم خواب بود بلند شدم رفتم اتاقم و شروع کردم تمیز کردن اتاق
.
.
.
۳.۵k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.