می آید وبودنش

می آید و بودنش
گوشه قَلبت ،
سَنگینی میکند.
دِلتنگی را میگویم.
گاهی،،آنقدر حَرف داری ..اما سکوت میکنی.
هر غروب ،،
تویی و دیوارهایی که یادت می آورند دِلتنگی ات را
قَهوه تَلخی و کتابی که هیچ گاه به پایان نمیرسد.....♥ #آناهیتا
#عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

ای کاش به جایِ همه می شد که در این شَهراین حالِ به هَم ریخته...

این شَب است که باعِث میشود مَن به #تو فِکر کنم؟یا مَن هَستمک...

مَن و تو میتوانستیم یک قِصه باشیم در کتابی قدیمی…مثلا من، خا...

خسَته ام دُنیانِگاهم کن که حالَم خوب نیستبی نَصیب از بَختم و...

صحنه;پارت دوازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط