عمارتاربابجعون

#عمارت_ارباب_جعون
#Part_ 47

وارد پیام هام شدم ....( علامت سوهو ٪)
☆پیام های سوهو:
٪ کجایی؟
٪ باید ببینمت!
٪ بیا به همون کافه ای که همیشه میرفتیم....

من و سوهو خیلی وقت بود که بهم زده بودیم اما ...سوهو ول کن نبود همش سعی میکرد دوباره باهاش باشم ...اما من از سوهو متنفر شده بودم....

چند سال قبل ..‌. ویو چایا:

* این دختره کیه سوهو... (داد و گریه)
٪ بزار بهت توضیح بدم....(دست چایا رو گرفت)
*ولم کن(جیغ و گریه)
٪ چایا ...
* خفه شوووو....ازت متنفرم حروم¥زاده ...(زد توی صورت سوهو ....)

زمان حال :
با فکر به گذشته حالم از خودم هم بهم میخورد ...چطور گول حرفاش رو خوردم ...چرا همون موقع که فهمیدم چه عو¥ضی ولش نکردم... !!!
با دست یکی که اومد رو شونم سریع از پیام هام بیرون اومدم و گوشیم رو گذاشتم تو کیفم ‌‌‌‌‌....

*تهیونگ!(یکم استرس وار)

ویو تهیونگ: (چند دقیقه قبل ):

از اتاقم اومدم بیرون و رفتم تو سالن ....ات و جونکوک نبودن و چایا تنها روی کاناپه نشسته بود .... رفتم سمتش اما اینقدر غرق در گوشیش بود که اومدن من رو نفهمیده بود ‌‌‌و همچنان خیره به گوشی بود  ...نگاهی به گوشیش کردم که شوکه شدم ....سوهو دیگه کیه؟ ...چرا به چایا پیام داده بود ؟...نکنه چایا قبل از من با یکی دوست بوده ؟ ....
نمیدونم یه لحظه سرم داغ کرده بود ...اما سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم و با لبخند دستم رو گذاشتم رو شونه ی چایا که سریع از پیام ها زد بیرون و .....

= چیزی شده؟
* نه نه ...هیچی نشده!(لبخند مصنوعی )
= پس چرا انگار استرس داری!
* چی ؟.... نه ...همچی خوبه!
= هوم....

حواسم به چایا بود که ات صدام کرد....

+ تهیونگ!! تهیونگ!
= بله؟
+ بیاین شام حاضره ....
= اومدیم .....
= خب چایا بیا بریم شام!
* باشه تو برو منم میام!
= هوم...

رفتم سمتم میز غذا خوری ...فکر کل سرم رو برداشته بود ....سوال های زیادی درمورد چایا داشتم ...نباید عجول بازی در میاوردم ، باید اول میدیدم که چایا کسی رو تو زندگیش داره یا نه ...نباید همین جوری بهش میگفتم که باهام باشه!.....من چقدر احمقم آخه.....
با دستی که روی شونم گذاشته شد رشته ی افکارم پاره شد و برگشتم ببینم کیه ....ات بود!

+ تهیونگ چیزی شده ؟
= نه ...چرا میپرسی؟
+ آخه خیلی توی فکری!
= نه بابا چیزی نیست(لبخند مصنوعی)

ادامه دارد......
دیدگاه ها (۶)

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 48 مطمئنی ؟= اره بابا ...گفتم که چ...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 49 ویو چایا: اروم از جام بلند شدم و...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 46رفتم سمتش ....اما یه جای دلم اجاز...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 45* منطقی؟(عصبانی ) بنظرت حرفات منط...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۲# جیمین : چرا انقدر ذوق داری بریم خون...

نام فکی:عشق مخفیPart: 18ویو ات*از ماشین پیاده شدم*ی بادیگارد...

ادامه پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط