عمارتاربابجعون
#عمارت_ارباب_جعون
#Part_ 46
رفتم سمتش ....اما یه جای دلم اجازه نمیداد به اون صورت زیبا و فرشته ای تهیونگ سیلی بزنم !....
دستم رو انداختم و یهو پام سست شد و داشتم میخوردم زمین که تهیونگ گرفت از کمرم و نذاشت بخورم زمین....تهیونگ اروم دستش رو سمت صورتم برد و چتری هام کنار زد....
= پس اشتباه نکردم!(لبخند )
لبخندی زدم و اروم از بغل تهیونگ دراومدم....
= ولی اول تردید داشتی...مگه نه؟
* ..اره داشتم ....برام سخت بود ...تو یهو من رو توی یه موقعیت سخت گذاشتی! ...اون موقع انتخاب برام سخت بود ولی سعی کردم درست ترین انتخاب رو بکنم !
= درست ترین انتخاب؟
* اوهوم... ولی ...بیا تا یه موقع این رابطه رو به ات و جونکوک نگیم!
= چرا ؟
* آممم...نمیدونم الان راحت نیستم این موضوع رو بهشون بگی !
= آم ...باشه!(لبخند)
* هوم...خب من برم ....
= آمم...چیزه ...چایا !..
* چیه؟
= برا شام می مونی دیگه ؟
* اره ...البته فقط بخاطر تو !
= (لبخند)
از اتاق اومدم بیرون که یهو ات جلوم سبز شد !!
* ات!
با تهیونگ حرف زدی ؟
* اره!
خب ؟
* با کلی التماس ...بلخره بخشید ....
واقعا؟
* اره ...میدونی چقدر التماسش کردم!
هوم ...حالا میری خونتون؟
* نه برا شام می مونم !
ولی چند دقیقه پیش گفتی میخوای بری خونتون!
* اره ...ولی نظرم عوض شد ...ولی انگار تو دلت نمیخواد بمونم !
نه نه نه ! ...منظورم این نیست...بمون !
* هوم....
از ات دور شدم و رفتم سمت پله ها ...و اروم اروم ازشون اومدم پایین ....
رفتم سمت کاناپه و نشستم ....کیفم رو برداشتم و گوشیم رو درآوردم ...سوهو بهم پیام داده بود ! .......
ادامه دارد .....
#Part_ 46
رفتم سمتش ....اما یه جای دلم اجازه نمیداد به اون صورت زیبا و فرشته ای تهیونگ سیلی بزنم !....
دستم رو انداختم و یهو پام سست شد و داشتم میخوردم زمین که تهیونگ گرفت از کمرم و نذاشت بخورم زمین....تهیونگ اروم دستش رو سمت صورتم برد و چتری هام کنار زد....
= پس اشتباه نکردم!(لبخند )
لبخندی زدم و اروم از بغل تهیونگ دراومدم....
= ولی اول تردید داشتی...مگه نه؟
* ..اره داشتم ....برام سخت بود ...تو یهو من رو توی یه موقعیت سخت گذاشتی! ...اون موقع انتخاب برام سخت بود ولی سعی کردم درست ترین انتخاب رو بکنم !
= درست ترین انتخاب؟
* اوهوم... ولی ...بیا تا یه موقع این رابطه رو به ات و جونکوک نگیم!
= چرا ؟
* آممم...نمیدونم الان راحت نیستم این موضوع رو بهشون بگی !
= آم ...باشه!(لبخند)
* هوم...خب من برم ....
= آمم...چیزه ...چایا !..
* چیه؟
= برا شام می مونی دیگه ؟
* اره ...البته فقط بخاطر تو !
= (لبخند)
از اتاق اومدم بیرون که یهو ات جلوم سبز شد !!
* ات!
با تهیونگ حرف زدی ؟
* اره!
خب ؟
* با کلی التماس ...بلخره بخشید ....
واقعا؟
* اره ...میدونی چقدر التماسش کردم!
هوم ...حالا میری خونتون؟
* نه برا شام می مونم !
ولی چند دقیقه پیش گفتی میخوای بری خونتون!
* اره ...ولی نظرم عوض شد ...ولی انگار تو دلت نمیخواد بمونم !
نه نه نه ! ...منظورم این نیست...بمون !
* هوم....
از ات دور شدم و رفتم سمت پله ها ...و اروم اروم ازشون اومدم پایین ....
رفتم سمت کاناپه و نشستم ....کیفم رو برداشتم و گوشیم رو درآوردم ...سوهو بهم پیام داده بود ! .......
ادامه دارد .....
- ۲۱.۰k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط