عمارتاربابجعون

#عمارت_ارباب_جعون
#Part_ 45

* منطقی؟(عصبانی ) بنظرت حرفات منطقی ان؟ (یکم بلند )
= معلومه که منطقی‌ ان!
* نیستتتتتت(جیغ)
+ بسهههه بابااااا(یکم بلند) ....چایا برا شام بمون تا بعد به جونکوک میگم ببرتت....‌.

به تهیونگ نگاه کردم که با کلافگی از جاش بلند شد و رفت اتاقش ..‌.‌..

* ناراحت شد؟
+ کی ؟ ...تهیونگ ؟
* هوم ....فکر کنم زیادی تند برخورد کردم ....
+ نمیدونم شاید ....
* میرم ازش معذرت خواهی کنم!
+معذرت خواهی؟
* اره ....نباید اینطوری باهاش رفتار  می کردم ...اون فقط....

چایا یهو ساکت شد .....

+ اون فقط چی؟
*( با بغضی که توی صداش موج میزد) هیچی!... بیخیال....
+ اتفاقی بینِ تو و تهیونگ افتاده؟
* نه هیچی نشده!
+ چایا!...
* نمیتونم بگم....
+ چرا ؟ چایا اگه اتفاقی افتاده بگو...میدونی که من همیشه پشتت هستم!
* بخاطر تهیونگ نمیتونم بگم!
+ بخاطر تهیونگ!!!(تعجب)

چایا با بغض سری تکون داد و به سمت اتاق تهیونگ دویید....

+چایا...چایا ...صبر کن !....

هرچی صداش کردم توجهی نکرد و فقط دویید ....

ویو چایا :
با بغضی که هر لحظه میترکید به سمت اتاق تهیونگ دوییدم ....مطمئن نبودم ...
دستم رو روی دستگیره ی در گذاشتم و به ارومی به سمت پایین کشیدم ...
در رو باز کرد و وارد اتاق شدم ، تهیونگ اینقدر کلافه و توی فکر بود که متوجه ی اومدن من نشده بود ....
در رو به ارومی بستم و به سمت تهیونگ قدم  برداشتم ....برگشت سمتم...

= چایا!
* تهیونگ....راستش متاسفم!(با بغض)

تهیونگ یه لبخند تلخی زد و گفت.‌‌....

= برای چی مگه چی کار کردی؟
* خودت رو به اون راه نزن ‌‌‌....میدونم ازم دلخوری ...(یکم بلند و گریه)
= سر چی ؟
* ....فقط میخوام بگم معذرت میخوام .‌‌..و ....

قبل از اینکه حرفم تموم بشه تهیونگ از جاش بلند و اومد سمتم .‌‌‌‌‌....

= گریه نکن ...تقصیر تو نیست...تقصیر کار منم که به احساست تو فکر نکردم ...فقط به خودم فکر میکردم ‌....به این فکر نمیکردم که تو من رو نمیخوای !!!

تهیونگ اروم دستش روی سرم کشید و ادامه داد..‌..

= حالا اگه واقعا اشتباه کردم و ....عاشق کسی شدم که دوسم نداره ....بزن تو صورتم و بهم بگو که اشتباه کردم ..‌‌‌...

به چشمای تیله ای تهیونگ که بغض توش جمع شده بود نگاه کردم و دستم رو بالا آوردم و .....

ادامه دارد......
دیدگاه ها (۰)

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 46رفتم سمتش ....اما یه جای دلم اجاز...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 47وارد پیام هام شدم ....( علامت سوه...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 44بازش کرد ....سریع در رو بست و دوي...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 43= جونکوک!_ فکر کردیم که دیگه تا ا...

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

وقتی عضو هشتمی و تو ماشین دعواتون میشه اعضا سرعتشونو زیاد می...

فرشته کوچولوی من ( پارت ۱۳ )گویون : پدرم آمد بغلش کردم نشستی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط