Maah Banafsham
#Maah_Banafsham
#part120
دلم میخاست همین امشب کارشو یکسره کنم
شلوارشم در اورد
محوش شده بودم
زل زده بود بهش
_دیا حالم بده،ارومم کن
+چجوری
بلند شدم رفتم تو اشپزخونه
شیشه مشروبمو اوردم
همینجوری ازش میخوردم
دیانا داشت با ترس نگام میکرد
خمار و مست بهش گفتم
_بیا رو پام بشین
با ترس اومد سمتم
_میخوری
+نه
_بیا یکم ازش بخور،حال میده
با ترس فقط نگام میکرد
دیگه بهش اسرار نکردم
همونجوری بلندش کردمو بردمش بالا
در اتاق باز بود
پرتش کردم رو تخت
و خمار رفتم سمتش
+ارسلان لطفا اینکارو باهام نکن(بغض)
_چرا عزیزم(مست)
+تو الان مستی هیچی نمیفهمی
بعد این حرفش بلند شد و بزور بردتم زیر دوش
اب سرد باز کرد که لرزیدم
همون لحظه بغلش کردم
_سردمه
هیچی نگفت
بعد از اینکه مطمئن شد دیگه مست نیستم ابو بست
+خوبی؟!
_اره
حولمو تنم کردم که با هم رفتیم بیرون
_خیلی چرتو پرت گفتم؟!
+نه
_تو چرا نمیزاری مال خودم کنمت
+میترسم
_از چی؟!
+از زن شدنم
بهش خندیدم
حق داشت اون فقط صیغم بود
_دیا غذا نداریم؟خیلی گشنمه
+چرا بیارم برات
_نه میام پایین
داشت میرفت سمت کمد که لباس بپوشه جلوشو گرفتم
_جلو من همینجوری بگرد
+اخه....اوکی
رفت پایین
منم یکم نم موهامو گرفتم که گوشیه دیانا زنگ خورد
نیکا بود
جواب دادم
-دیاناااا
_ارسلانم،باز چیشده
-بمیری الهی،چرا زنگ نزدی به بابام
_یادم رفت،الان گوشیو بده بهش
از خدا خواسته سریع گوشیو داد به باباش
خیلی ادم محترمی بود،باهاش حرف زدم و اینم گفتم که شوهرشم
بعد از خدافظی قط کردم
که جیغ دیانا بلند شد
+ارسلانننن کجایی پسسسسس
اوه شت یادم رفت
سریع رفتم پایین
که دیدم میزو برام چیده
_به به ببین خانومم چه کرده
+کجا بودی
_داشتم با نیکا حرف میزدم
+نیکا؟!
_اره به گوشیت زنگ زد،بعد گوشیشو داد به باباش گفتم که اینجا بوده
+اها،باشه غذاتو بخور سرد شد
_چش
«20 min later»
غذام تموم شد
تو این مدت دیانا فقط داشت به من نگاه میکرد
_تموم شد؟؟
+ها چی؟
_دید زدنت،تموم شدم
+برو بابا اسکل
بهش خندیدم که اونم خندید
بازم محوش شدم
چرا اینقدر عاشقش شده بودم
خودمو درک نمیکردم
#part120
دلم میخاست همین امشب کارشو یکسره کنم
شلوارشم در اورد
محوش شده بودم
زل زده بود بهش
_دیا حالم بده،ارومم کن
+چجوری
بلند شدم رفتم تو اشپزخونه
شیشه مشروبمو اوردم
همینجوری ازش میخوردم
دیانا داشت با ترس نگام میکرد
خمار و مست بهش گفتم
_بیا رو پام بشین
با ترس اومد سمتم
_میخوری
+نه
_بیا یکم ازش بخور،حال میده
با ترس فقط نگام میکرد
دیگه بهش اسرار نکردم
همونجوری بلندش کردمو بردمش بالا
در اتاق باز بود
پرتش کردم رو تخت
و خمار رفتم سمتش
+ارسلان لطفا اینکارو باهام نکن(بغض)
_چرا عزیزم(مست)
+تو الان مستی هیچی نمیفهمی
بعد این حرفش بلند شد و بزور بردتم زیر دوش
اب سرد باز کرد که لرزیدم
همون لحظه بغلش کردم
_سردمه
هیچی نگفت
بعد از اینکه مطمئن شد دیگه مست نیستم ابو بست
+خوبی؟!
_اره
حولمو تنم کردم که با هم رفتیم بیرون
_خیلی چرتو پرت گفتم؟!
+نه
_تو چرا نمیزاری مال خودم کنمت
+میترسم
_از چی؟!
+از زن شدنم
بهش خندیدم
حق داشت اون فقط صیغم بود
_دیا غذا نداریم؟خیلی گشنمه
+چرا بیارم برات
_نه میام پایین
داشت میرفت سمت کمد که لباس بپوشه جلوشو گرفتم
_جلو من همینجوری بگرد
+اخه....اوکی
رفت پایین
منم یکم نم موهامو گرفتم که گوشیه دیانا زنگ خورد
نیکا بود
جواب دادم
-دیاناااا
_ارسلانم،باز چیشده
-بمیری الهی،چرا زنگ نزدی به بابام
_یادم رفت،الان گوشیو بده بهش
از خدا خواسته سریع گوشیو داد به باباش
خیلی ادم محترمی بود،باهاش حرف زدم و اینم گفتم که شوهرشم
بعد از خدافظی قط کردم
که جیغ دیانا بلند شد
+ارسلانننن کجایی پسسسسس
اوه شت یادم رفت
سریع رفتم پایین
که دیدم میزو برام چیده
_به به ببین خانومم چه کرده
+کجا بودی
_داشتم با نیکا حرف میزدم
+نیکا؟!
_اره به گوشیت زنگ زد،بعد گوشیشو داد به باباش گفتم که اینجا بوده
+اها،باشه غذاتو بخور سرد شد
_چش
«20 min later»
غذام تموم شد
تو این مدت دیانا فقط داشت به من نگاه میکرد
_تموم شد؟؟
+ها چی؟
_دید زدنت،تموم شدم
+برو بابا اسکل
بهش خندیدم که اونم خندید
بازم محوش شدم
چرا اینقدر عاشقش شده بودم
خودمو درک نمیکردم
۵.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.