فیک
#فیک
#نوازش_باد
Part¹
ویو ا/ت
خیلی خوشحالم بالاخره قراره تموم شه این سختی ها،من میتونم با عشقم زندگی کنم ولی چرا حس میکنم جیمین خوشحال نیست؟چرا لبخنداش فیکه؟
همینطور داشتم از خودم سوال می پرسیدم ولی جوابی براشون پیدا نمیکردم ک با صدایی به خودم اومدم
-عروس خانم قبول میکنن؟
+با اجازه ی بزرگترا بله
یهو همهمه بلند شد همه دست میزدن و زنا کل میکشیدن(الان بگم ا/ت ایرانیه)
+آقا دوماد چی قبول میکنن؟
_بله
خیلی سرد جواب داد
چرا؟چرا حس میکنم کنار منه خوشحال نیست؟
بعد ۴ ساعت بزن و بکوب عروسی تموم شد
همه داشتن خداحافظی میکردن
=دیگه تکرار نکنم جیمین من بچمو سپردم دست تو
_مادر جان چند بار میگین حواسم هست بهش.قول!
=بخدا نگرانم
لبخند بهش زدم چرا اینقد این زن مهربونه آخه
همه مهمونا رفتن و جیمین و منم رفتیم سمت ماشین تا بریم خونه
توی ماشین هیچ حرفی ردوبدل نشد
وقتی رسیدیم جیمین بدون توجه به من رفت داخل ی آپارتمان منم برای اینکه عقب نمانم سریع پیاده شدم و رفتم دنبالش
خیلی ناراحت شدم چرا اینطوری کرد؟
خونه ی ما توی طبقه ی اوله برای همین سریع رسیدیم و رفتیم تو
چقد خوشگلههه
خیلی بزرگه و فک میکنم ۵ تا اتاقو داشته باشه
جیمین رفت تو اتاق تا لباساشو در بیاره منم دنبالش رفتم
+جیمین
_بله
+لباسهای من کجاست؟
_تو چمدان در بیار
+ممنون
چمدونو باز کردم و ی دست لباس راحت بیرون اوردم
هرچی سعی کردم زیپ لباسمو باز کنم نتونستم
+جیمین
_هوم
+میشه کمکم کنی باز کنم زیپ لباسو
_اره
اومد سمتم زیپو یکم باز کرد
+جیمین کلشو باز کن
که یک دفعه موهامو گرفت توی دستش
+آیییی،جیمین چی شده؟آی
_واقعا فک کردی زندگی خوبی پیش رو داری؟
واقعا فک کردی میزارم راحت زندگی کنی بعد اون کار؟واقعا فک کردی میتونی دوباره مزه ی عشق و بچشی؟
+جیمین(توی چشماش اشک جمع شده)چرا اینطوری میکنی....آی درد داره ولم کن
..♡
#نوازش_باد
Part¹
ویو ا/ت
خیلی خوشحالم بالاخره قراره تموم شه این سختی ها،من میتونم با عشقم زندگی کنم ولی چرا حس میکنم جیمین خوشحال نیست؟چرا لبخنداش فیکه؟
همینطور داشتم از خودم سوال می پرسیدم ولی جوابی براشون پیدا نمیکردم ک با صدایی به خودم اومدم
-عروس خانم قبول میکنن؟
+با اجازه ی بزرگترا بله
یهو همهمه بلند شد همه دست میزدن و زنا کل میکشیدن(الان بگم ا/ت ایرانیه)
+آقا دوماد چی قبول میکنن؟
_بله
خیلی سرد جواب داد
چرا؟چرا حس میکنم کنار منه خوشحال نیست؟
بعد ۴ ساعت بزن و بکوب عروسی تموم شد
همه داشتن خداحافظی میکردن
=دیگه تکرار نکنم جیمین من بچمو سپردم دست تو
_مادر جان چند بار میگین حواسم هست بهش.قول!
=بخدا نگرانم
لبخند بهش زدم چرا اینقد این زن مهربونه آخه
همه مهمونا رفتن و جیمین و منم رفتیم سمت ماشین تا بریم خونه
توی ماشین هیچ حرفی ردوبدل نشد
وقتی رسیدیم جیمین بدون توجه به من رفت داخل ی آپارتمان منم برای اینکه عقب نمانم سریع پیاده شدم و رفتم دنبالش
خیلی ناراحت شدم چرا اینطوری کرد؟
خونه ی ما توی طبقه ی اوله برای همین سریع رسیدیم و رفتیم تو
چقد خوشگلههه
خیلی بزرگه و فک میکنم ۵ تا اتاقو داشته باشه
جیمین رفت تو اتاق تا لباساشو در بیاره منم دنبالش رفتم
+جیمین
_بله
+لباسهای من کجاست؟
_تو چمدان در بیار
+ممنون
چمدونو باز کردم و ی دست لباس راحت بیرون اوردم
هرچی سعی کردم زیپ لباسمو باز کنم نتونستم
+جیمین
_هوم
+میشه کمکم کنی باز کنم زیپ لباسو
_اره
اومد سمتم زیپو یکم باز کرد
+جیمین کلشو باز کن
که یک دفعه موهامو گرفت توی دستش
+آیییی،جیمین چی شده؟آی
_واقعا فک کردی زندگی خوبی پیش رو داری؟
واقعا فک کردی میزارم راحت زندگی کنی بعد اون کار؟واقعا فک کردی میتونی دوباره مزه ی عشق و بچشی؟
+جیمین(توی چشماش اشک جمع شده)چرا اینطوری میکنی....آی درد داره ولم کن
..♡
۷.۲k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.