ᑭᗩᖇT:24
ᑭᗩᖇT:24
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
کیم ویو:
از کارای ا.ت تعجب کردم و یه نگاهی به گوشیم انداختم و دیدم یه پیامک برام ارسال شده که...
کیم:موندم خط قبلیم چرا هنوز به اسم منه...
راوی:اون پیامک متعلق به تهیونگ نبود بلکه کسی که گوشیش رو دزدیده بود هنوز با اون خط کار میکرد فامیلی اون هم کیم بوده و برای ا.ت موجب سوءتفاهم شده...
ا.ت:درسته،میرم پیش تهیونگ و ازش جدا میشم...
راوی:ا.ت سمت خونه ی تهیونگ حرکت کرد و وقتی تهیونگ در رو باز کرد نشستن روی کاناپه.
ا.ت:آقای کیم من باید برم
کیم:کجا؟
ا.ت:نمیدونم،فقط میخوام برم
کیم:ولی برای چی
ا.ت:فقط خسته شدم همین
کیم:راستش باید منم بهت یه چیزی بگم
راوی:کیم لیوان چای رو میزاره روی میز و به چشمای ا.ت نگاه میکنه
کیم:ا.ت من... دوستت دارم
ا.ت:ب...بله؟
ا.ت ویو:
با شنیدم این حرف یه دقیقه نفسم بند اومد ولی یادم اومد که من واقعا باید برم، نه بخاطر اون پیام اشتباه، بلکه بخاطر موقعیت سه یون... من نمیخوام سه یون دیدش با اقای ویم عوض بشه پس میخواست جواب رد بدم تا اینکه...
ا.ت:متاسفم آقای کیم اما...
کیم:(لباش رو لبای ا.ت چسبوند و بوسه رو تا ۳۵ ثانیه ادامه داد تا اینکه...)
ا.ت:آقای کیم من نمیتونم،دوست دارم ولی نمیتونم
کیم:چرا نمیتونی.. هوم؟
ا.ت:چون خیلی زود باید برم
کیم:کجا؟
ا.ت:فرانسه
کیم:برای چی؟
ا.ت:چون باید به دیدن یکی برم
کیم:اون پسره؟
ا.ت:نه،من واقعا دیگه باید برم
راوی:ا.ت بدون لب زدن به لیوان چای خونه رو ترک کرد و تهیونگ هم با حس عجیبش رو به رو شد...
💛به پایان امد این دفتر ... حکایت همچنان باقی است💛
من نبودم حمایت میکردید،حالا که اومدم دیگه حمایت نمیکنید؟🥲💔
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
کیم ویو:
از کارای ا.ت تعجب کردم و یه نگاهی به گوشیم انداختم و دیدم یه پیامک برام ارسال شده که...
کیم:موندم خط قبلیم چرا هنوز به اسم منه...
راوی:اون پیامک متعلق به تهیونگ نبود بلکه کسی که گوشیش رو دزدیده بود هنوز با اون خط کار میکرد فامیلی اون هم کیم بوده و برای ا.ت موجب سوءتفاهم شده...
ا.ت:درسته،میرم پیش تهیونگ و ازش جدا میشم...
راوی:ا.ت سمت خونه ی تهیونگ حرکت کرد و وقتی تهیونگ در رو باز کرد نشستن روی کاناپه.
ا.ت:آقای کیم من باید برم
کیم:کجا؟
ا.ت:نمیدونم،فقط میخوام برم
کیم:ولی برای چی
ا.ت:فقط خسته شدم همین
کیم:راستش باید منم بهت یه چیزی بگم
راوی:کیم لیوان چای رو میزاره روی میز و به چشمای ا.ت نگاه میکنه
کیم:ا.ت من... دوستت دارم
ا.ت:ب...بله؟
ا.ت ویو:
با شنیدم این حرف یه دقیقه نفسم بند اومد ولی یادم اومد که من واقعا باید برم، نه بخاطر اون پیام اشتباه، بلکه بخاطر موقعیت سه یون... من نمیخوام سه یون دیدش با اقای ویم عوض بشه پس میخواست جواب رد بدم تا اینکه...
ا.ت:متاسفم آقای کیم اما...
کیم:(لباش رو لبای ا.ت چسبوند و بوسه رو تا ۳۵ ثانیه ادامه داد تا اینکه...)
ا.ت:آقای کیم من نمیتونم،دوست دارم ولی نمیتونم
کیم:چرا نمیتونی.. هوم؟
ا.ت:چون خیلی زود باید برم
کیم:کجا؟
ا.ت:فرانسه
کیم:برای چی؟
ا.ت:چون باید به دیدن یکی برم
کیم:اون پسره؟
ا.ت:نه،من واقعا دیگه باید برم
راوی:ا.ت بدون لب زدن به لیوان چای خونه رو ترک کرد و تهیونگ هم با حس عجیبش رو به رو شد...
💛به پایان امد این دفتر ... حکایت همچنان باقی است💛
من نبودم حمایت میکردید،حالا که اومدم دیگه حمایت نمیکنید؟🥲💔
۵.۰k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.