خیابان عشق / love street / پارت 19
#خیابان_عشق / #love_street / #پارت_19
•┈┈┈┈°.𔘓.°┈┈┈┈•
احساس خفگی شدیدی داخل قفسه سینم میکردم.
نمیتونستم درست فک کنم .
مطمنم چون حرف هامون شنیده بود این اتفاق براش افتاده..
همه اینا تقصیر منه!
جونگکوک که بقلم نشسته بود تو ماشین گفت: نگرانش نباش مطمنم حالش خوبه ؛ اون قویه من مطمنم
خاطراتی که تهیونگ برام ساخته بودشون همشون یادمه .. اینکه چقدر حواسش بهم بود
همیشه اون حالم خوب میکرد و من اینکارو باهاش کردم.
رسیدیم دم بیمارستان و جفتمون سریع داشتیم میدویدیم تا زودتر برسیم به بیمارستان.
رسیدیم و از پرستار اتاقش پرسیدیم.
وارد اتاقش شدیم که دکتری که بالا سرش بود بهمون گفت بیهوش شده و فعلا بهوش نمیاد
دکتر: میشه لطفا باهاتون یه صحبتی داشته باشم؟
*
بیرون اتاق تهیونگ رفتیم و وایسادیم تا دکتر حرفش رو بگه.
دکتر: نمیدونم در جریان بیماری آقای کیم هستید یا نه
جونگکوک: بیماری؟بیماری خاصی نداره
دکتر: متاسفانه آزمایش ها نشون میدن ایشون سرطان خون دارن .
جونگکوک: چ..چی؟
میرا: مگه میشه؟ یعنی چطور تا الان.. نفهمیدیم؟
جونگکوک: دکتر شوخی میکنید دیگه؟
دکتر: متاسفانه باید شما رو هم در جریان میذاشتم . هروقت بهوش بیان باید سریعا درمان رو شروع کنن وگرنه خطرناک تر میشه
هردومون خشکمون زده بود ؛ بیماری سرطان خون چیزی نیست که بشه ازش گذشت.
میرا: اون...حالش خوب میشه درس..درسته؟
جونگکوک: امیدوارم
*
سه ساعت گذشته بود که دیدیم کم کم داره بهوش میاد.
تهیونگ: من.. من کجام؟
میرا: بیمارستان .. حالت بهتره؟
تهیونگ: آره ولی.. آخ سرم
جونگکوک: تهیونگ تو میدونستی؟
تهیونگ: چی رو؟
جونگکوک: الکی ادا در نیار میدونم سرطان داری ولی چرا به ما هیچی نگفتی؟!
تهیونگ: اگه میدونستید میخواستید چیکار کنید جز اینکه دلسوزی کنید
دیگ داشت اشکم در میومد
میرا: بازم تو.. باید میگفتی
تهیونگ: گریه نکن باشه؟ من خوبم بخدا! این دکترا هم زیادی شورش زیاد میکنن
جونگکوک: کجات خوبه؟همیشه الکی میگی از وقتی که کارمون شروع کردیم تو همیشه اونی بودی که ضربه میخورد و آخرش میگفتی خوبم
تهیونگ: فک کردی برای خودم راحته؟من اونیم که باید ناراحت باشه نه شما
جونگکوک: تو کسی نبودی که این اتفاق برات بیوفته! من باید کسی باشم که..
تهیونگ: حالا که من نمیتونم زندگی کنم تو برو کیف کن . اگه قرار باشه هرروز کنار من ناراحت باشی چه بدردم میخوره
همه مون دیگه نمیدونستیم چیکار کنیم.
خیلی سریع کمپانی اومد و گفت خبرا تو اخبار پخش شده.
هیت های زیادی هم به من میدادن.
کامنت های پست معرفی خودمو باز کردم
- تقصیر توعه که بایس ما این اتفاقا براش افتاده
- امیدوارم بمیری!
-توحق زندگی کردن نداری تا وقتی نکشیمت آروم نمیگیریم
-چجوری میتونی انقدر سنگ دل باشی؟
- حتی منم نمیتونم انقدر پست فطرت باشم
-تهیونگی مارو داغون کردی و بی تی اس رو پاشوندی از هم برات کافی نیست؟
راست میگفتن.من لایق زندگی کردن نیستم .
تهیونگ: قانون شماره یک،هیچوقت کامنت هارو نخون
اشک گوشه چشمم پاک کردم: بیدار شدی؟
تهیونگ: اره . اونا شاید متوجه نشن ولی هیچی تقصیر تو نیست.
میرا: تقصیر منه که همه این اتفاقا افتاد
تهیونگ: نه . دیگه از این حرفا نزن، حق نداری با میرای من اینجوری حرف بزنی دیگه گرفتی؟😄
میرا: کاری هست که بخوای برات بکنم؟
تهیونگ: خب..راستش بخوای برای جبران یچیزی باید یک روز کامل رو با من بگذرونی
میرا: جبران چی؟
تهیونگ: میفهمی. خب پس هروقت از شر اینجا خلاص شدم میریم بیرون باشه؟🙂
میرا: باشه🙂
***
ویو جونگکوک*
میرا از اتاق تهیونگ اومد بیرون و قرار شد بریم یسری وسایل شخصی تهیونگ رو براش بیاریم.
دکتر یه هفته بستری کرده بودش.
سوار ماشین شدیم و تو مسیر میرا گفت:
میدونی جونگکوک فکر کنم اینکه بخوام با تو باشم ایده خوبی نبود..
جونگکوک: یعنی چی؟
میرا: من..فهمیدم که عاشق تهیونگم .. الان که وقت کمی دارم میخوام همش رو با اون بگذرونم
جونگکوک: ولی دیشب..
میرا: حسم نسبت بهت اشتباه بود
جونگکوک: باشه
میرا: همش همین؟
جونگکوک: میخوای چیکار کنم؟برم خودکشی کنم؟ فایده نداره که میدونستم از اول تو اونو دوست داری . فقط .. الکی تلاش کردم
میرا: توام دوست دارم جونگکوک ولی تو رو بعنوان دوستم..
دیگه حرفی تا خونه نزدیم .
_________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
•┈┈┈┈°.𔘓.°┈┈┈┈•
احساس خفگی شدیدی داخل قفسه سینم میکردم.
نمیتونستم درست فک کنم .
مطمنم چون حرف هامون شنیده بود این اتفاق براش افتاده..
همه اینا تقصیر منه!
جونگکوک که بقلم نشسته بود تو ماشین گفت: نگرانش نباش مطمنم حالش خوبه ؛ اون قویه من مطمنم
خاطراتی که تهیونگ برام ساخته بودشون همشون یادمه .. اینکه چقدر حواسش بهم بود
همیشه اون حالم خوب میکرد و من اینکارو باهاش کردم.
رسیدیم دم بیمارستان و جفتمون سریع داشتیم میدویدیم تا زودتر برسیم به بیمارستان.
رسیدیم و از پرستار اتاقش پرسیدیم.
وارد اتاقش شدیم که دکتری که بالا سرش بود بهمون گفت بیهوش شده و فعلا بهوش نمیاد
دکتر: میشه لطفا باهاتون یه صحبتی داشته باشم؟
*
بیرون اتاق تهیونگ رفتیم و وایسادیم تا دکتر حرفش رو بگه.
دکتر: نمیدونم در جریان بیماری آقای کیم هستید یا نه
جونگکوک: بیماری؟بیماری خاصی نداره
دکتر: متاسفانه آزمایش ها نشون میدن ایشون سرطان خون دارن .
جونگکوک: چ..چی؟
میرا: مگه میشه؟ یعنی چطور تا الان.. نفهمیدیم؟
جونگکوک: دکتر شوخی میکنید دیگه؟
دکتر: متاسفانه باید شما رو هم در جریان میذاشتم . هروقت بهوش بیان باید سریعا درمان رو شروع کنن وگرنه خطرناک تر میشه
هردومون خشکمون زده بود ؛ بیماری سرطان خون چیزی نیست که بشه ازش گذشت.
میرا: اون...حالش خوب میشه درس..درسته؟
جونگکوک: امیدوارم
*
سه ساعت گذشته بود که دیدیم کم کم داره بهوش میاد.
تهیونگ: من.. من کجام؟
میرا: بیمارستان .. حالت بهتره؟
تهیونگ: آره ولی.. آخ سرم
جونگکوک: تهیونگ تو میدونستی؟
تهیونگ: چی رو؟
جونگکوک: الکی ادا در نیار میدونم سرطان داری ولی چرا به ما هیچی نگفتی؟!
تهیونگ: اگه میدونستید میخواستید چیکار کنید جز اینکه دلسوزی کنید
دیگ داشت اشکم در میومد
میرا: بازم تو.. باید میگفتی
تهیونگ: گریه نکن باشه؟ من خوبم بخدا! این دکترا هم زیادی شورش زیاد میکنن
جونگکوک: کجات خوبه؟همیشه الکی میگی از وقتی که کارمون شروع کردیم تو همیشه اونی بودی که ضربه میخورد و آخرش میگفتی خوبم
تهیونگ: فک کردی برای خودم راحته؟من اونیم که باید ناراحت باشه نه شما
جونگکوک: تو کسی نبودی که این اتفاق برات بیوفته! من باید کسی باشم که..
تهیونگ: حالا که من نمیتونم زندگی کنم تو برو کیف کن . اگه قرار باشه هرروز کنار من ناراحت باشی چه بدردم میخوره
همه مون دیگه نمیدونستیم چیکار کنیم.
خیلی سریع کمپانی اومد و گفت خبرا تو اخبار پخش شده.
هیت های زیادی هم به من میدادن.
کامنت های پست معرفی خودمو باز کردم
- تقصیر توعه که بایس ما این اتفاقا براش افتاده
- امیدوارم بمیری!
-توحق زندگی کردن نداری تا وقتی نکشیمت آروم نمیگیریم
-چجوری میتونی انقدر سنگ دل باشی؟
- حتی منم نمیتونم انقدر پست فطرت باشم
-تهیونگی مارو داغون کردی و بی تی اس رو پاشوندی از هم برات کافی نیست؟
راست میگفتن.من لایق زندگی کردن نیستم .
تهیونگ: قانون شماره یک،هیچوقت کامنت هارو نخون
اشک گوشه چشمم پاک کردم: بیدار شدی؟
تهیونگ: اره . اونا شاید متوجه نشن ولی هیچی تقصیر تو نیست.
میرا: تقصیر منه که همه این اتفاقا افتاد
تهیونگ: نه . دیگه از این حرفا نزن، حق نداری با میرای من اینجوری حرف بزنی دیگه گرفتی؟😄
میرا: کاری هست که بخوای برات بکنم؟
تهیونگ: خب..راستش بخوای برای جبران یچیزی باید یک روز کامل رو با من بگذرونی
میرا: جبران چی؟
تهیونگ: میفهمی. خب پس هروقت از شر اینجا خلاص شدم میریم بیرون باشه؟🙂
میرا: باشه🙂
***
ویو جونگکوک*
میرا از اتاق تهیونگ اومد بیرون و قرار شد بریم یسری وسایل شخصی تهیونگ رو براش بیاریم.
دکتر یه هفته بستری کرده بودش.
سوار ماشین شدیم و تو مسیر میرا گفت:
میدونی جونگکوک فکر کنم اینکه بخوام با تو باشم ایده خوبی نبود..
جونگکوک: یعنی چی؟
میرا: من..فهمیدم که عاشق تهیونگم .. الان که وقت کمی دارم میخوام همش رو با اون بگذرونم
جونگکوک: ولی دیشب..
میرا: حسم نسبت بهت اشتباه بود
جونگکوک: باشه
میرا: همش همین؟
جونگکوک: میخوای چیکار کنم؟برم خودکشی کنم؟ فایده نداره که میدونستم از اول تو اونو دوست داری . فقط .. الکی تلاش کردم
میرا: توام دوست دارم جونگکوک ولی تو رو بعنوان دوستم..
دیگه حرفی تا خونه نزدیم .
_________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
۱۳.۹k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.