cold Mafia (P50)
cold Mafia (P50)
سانا : اوهوم...
تهیونگ : سانا تو باید با پسری قد بلند خوش تیپ ازدواج کنی نه مثل اون
جیمین میزنه به پای تهیونگ*
جیمین : نه سانا تو باید به پسری مثل من ازدواج کنی.
سانا : یعنی تو باهام ازدواج میکنی*کیوت*
جیمین : معلومه که اره
شوگا،تهیونگ،کوک : جیمین!!
سانا : *ذوق زده به جیمین نگاه کرد*
کوک : سانا بدون اجازه کی میخوای ازدواج کنی
ا.ت : اینجا چه خبره
سانا : مامانی*ذوق زده به بغل ا.ت میره*
سانا : عمو جیمین میخواد باهام ازدواج کنه*ذوق*
ا.ت : چی!!!*تعجب*
شوگا پشت گوشه جیمین : جیمین شوخیت گرفته اون بچست
سانا که بغض کرده به جیمین و شوگا زل زده...
شوگا : نه.. منظورم این نبود منظورم اره....تو..که
جیمین زد به دست شوگا*
جیمین : سانا بانوی من *دستاشو وا میکنه*
سانا بغل جیمین میره*
جیمین : خیلی خب بریم هرجا که پرنسسم بگه
سانا : الهههههه*ذوق*
کوک و ا.ت با متعجب زل زدن*
کوک : دخترم تو زیر سن قانونی کجا میخوای ازدوا.....
ا.ت زد به بازوی کوک*
جیمین : خب بهتره بریم
سانا : بلیمممممم*ذوق زده*
چند ساعت بعد :
جیمین : کجا بریم پرنسسم
سانا : بلیم پارکککک*ذوق*
جیمین : هرچی پرنسسم بگه
شوگا و تهیونگ پشت سر اینا...
شوگا : واقعا جیمین...*تعجب*
تهیونگ : حتی فکرشم نکن آخه سانا چطور از این مدل پسر خوشش بیاد...
چند ساعت بعد :
از زبان جیمین :
کنار دریا نشسته بودیم با سانا خیلی بازی کردیم براش بستنی هم گرفتم اهههه این کوچولو خیلی به ادم انرژی میده(برا ما که کلن عذاب میده تا وقتی بیای خودتو همسر سانا بدونی) (سانا : هیسسسسسس)
داشتیم به غروب خورشید نگاه میکردیم که به سانا گفتم...
جیمین : سانا اولین بارم هست که با پرنسسم غروب خورشید میبینم مگه نه....
شوگا : چی به بچه یاد میدی*پوزخندی*
جیمین : سانا....سانا
جیمین برمیگرده میبینه سانا نیست......ادامه داره
سانا : اوهوم...
تهیونگ : سانا تو باید با پسری قد بلند خوش تیپ ازدواج کنی نه مثل اون
جیمین میزنه به پای تهیونگ*
جیمین : نه سانا تو باید به پسری مثل من ازدواج کنی.
سانا : یعنی تو باهام ازدواج میکنی*کیوت*
جیمین : معلومه که اره
شوگا،تهیونگ،کوک : جیمین!!
سانا : *ذوق زده به جیمین نگاه کرد*
کوک : سانا بدون اجازه کی میخوای ازدواج کنی
ا.ت : اینجا چه خبره
سانا : مامانی*ذوق زده به بغل ا.ت میره*
سانا : عمو جیمین میخواد باهام ازدواج کنه*ذوق*
ا.ت : چی!!!*تعجب*
شوگا پشت گوشه جیمین : جیمین شوخیت گرفته اون بچست
سانا که بغض کرده به جیمین و شوگا زل زده...
شوگا : نه.. منظورم این نبود منظورم اره....تو..که
جیمین زد به دست شوگا*
جیمین : سانا بانوی من *دستاشو وا میکنه*
سانا بغل جیمین میره*
جیمین : خیلی خب بریم هرجا که پرنسسم بگه
سانا : الهههههه*ذوق*
کوک و ا.ت با متعجب زل زدن*
کوک : دخترم تو زیر سن قانونی کجا میخوای ازدوا.....
ا.ت زد به بازوی کوک*
جیمین : خب بهتره بریم
سانا : بلیمممممم*ذوق زده*
چند ساعت بعد :
جیمین : کجا بریم پرنسسم
سانا : بلیم پارکککک*ذوق*
جیمین : هرچی پرنسسم بگه
شوگا و تهیونگ پشت سر اینا...
شوگا : واقعا جیمین...*تعجب*
تهیونگ : حتی فکرشم نکن آخه سانا چطور از این مدل پسر خوشش بیاد...
چند ساعت بعد :
از زبان جیمین :
کنار دریا نشسته بودیم با سانا خیلی بازی کردیم براش بستنی هم گرفتم اهههه این کوچولو خیلی به ادم انرژی میده(برا ما که کلن عذاب میده تا وقتی بیای خودتو همسر سانا بدونی) (سانا : هیسسسسسس)
داشتیم به غروب خورشید نگاه میکردیم که به سانا گفتم...
جیمین : سانا اولین بارم هست که با پرنسسم غروب خورشید میبینم مگه نه....
شوگا : چی به بچه یاد میدی*پوزخندی*
جیمین : سانا....سانا
جیمین برمیگرده میبینه سانا نیست......ادامه داره
۲۱.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.