پارت
پارت ۹
ویو جونگکوک
وقتی به خونه برگشتم دیدم خبری از هایجین نبود و خونه تاریک تاریک بود اون همیشه این موقع خونه بود ولی الان نبود نگرانش شدم که حواسم به یه برگه پرت شد که نوشته بود
*دیگه فکرشم نکن که هایجین و ببینی*
با دیدن این برگه ترس به جونش اومد سریع به بقیه اعضا زنگ زد و اطلاع داد و همه توی مرکز جمع شدن
جونگکوک :اون عوضی کارشو کرد بالاخره
جین:حالا باید چطور هایجین و پیدا کنیم
جونگکوک:واقعا نمیدونم
نامجون:نگران نباش پیداش میکنیم
ویو هایجین
وقتی داشتم برای جونگکوک غذا درست میکرد زنگ خونه به صدا دراومد رفتم تا در رو باز کنم که یدفعه مردی پارچه ای و جلوی صورتم گذاشت و بیهوش شدم چشام و که باز کردم توی یه جای تاریک بودم و دقت که کردم دیدم به صندلی بستم شدم و توی یه زیر زمینم و هیچ چیزی وجود نداشت فقط من اونجا بودم که یدفعه در باز شد و مرد هایی اومدن داخل
سوهو:به به بالاخره بهوش اومدی
هایجین:تو تو کی هستی
سوهو:نمیدونی من کیم نه البته حق هم داریا من همون کسیم که عشقت سالهاست دنبالمه
هایجین:چی
سوهو:نمیدونی وای بدبخت من پسر همون کسیم که پدر و مادر تو کشت و خودمم یه قاتلم و اون پلیسای احمق ۹ساله که دنبالم هستن ولی نمیتونن پیدام کنن
هایجین:تو میخوای چیکار کنی
سوهو:معلومه میکشمت
بعد از اینه این حرف و زد از اونجا بیرون رفت هایجین ترسیده بود و اطرافش و نگاه میکرد که متوجه یه چاقو شد بزور خودشو با صندلی به چاقو رسوند و با هر زحمتی که داشت خودشو باز کرد و صندلی و زد توی پنجره که پنجره شکست و شروع به دویدن کرد
.................
ویو جونگکوک
وقتی به خونه برگشتم دیدم خبری از هایجین نبود و خونه تاریک تاریک بود اون همیشه این موقع خونه بود ولی الان نبود نگرانش شدم که حواسم به یه برگه پرت شد که نوشته بود
*دیگه فکرشم نکن که هایجین و ببینی*
با دیدن این برگه ترس به جونش اومد سریع به بقیه اعضا زنگ زد و اطلاع داد و همه توی مرکز جمع شدن
جونگکوک :اون عوضی کارشو کرد بالاخره
جین:حالا باید چطور هایجین و پیدا کنیم
جونگکوک:واقعا نمیدونم
نامجون:نگران نباش پیداش میکنیم
ویو هایجین
وقتی داشتم برای جونگکوک غذا درست میکرد زنگ خونه به صدا دراومد رفتم تا در رو باز کنم که یدفعه مردی پارچه ای و جلوی صورتم گذاشت و بیهوش شدم چشام و که باز کردم توی یه جای تاریک بودم و دقت که کردم دیدم به صندلی بستم شدم و توی یه زیر زمینم و هیچ چیزی وجود نداشت فقط من اونجا بودم که یدفعه در باز شد و مرد هایی اومدن داخل
سوهو:به به بالاخره بهوش اومدی
هایجین:تو تو کی هستی
سوهو:نمیدونی من کیم نه البته حق هم داریا من همون کسیم که عشقت سالهاست دنبالمه
هایجین:چی
سوهو:نمیدونی وای بدبخت من پسر همون کسیم که پدر و مادر تو کشت و خودمم یه قاتلم و اون پلیسای احمق ۹ساله که دنبالم هستن ولی نمیتونن پیدام کنن
هایجین:تو میخوای چیکار کنی
سوهو:معلومه میکشمت
بعد از اینه این حرف و زد از اونجا بیرون رفت هایجین ترسیده بود و اطرافش و نگاه میکرد که متوجه یه چاقو شد بزور خودشو با صندلی به چاقو رسوند و با هر زحمتی که داشت خودشو باز کرد و صندلی و زد توی پنجره که پنجره شکست و شروع به دویدن کرد
.................
- ۷.۰k
- ۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط