اهوی من
اهوی من
فصل ۲
پارت ۵
اهو: خوبی تیام؟ چرا اینکارو کردی
تیام: خوبم یک لیوان اب بده
براش لیوان اب اوردم ک دکتر مدیر امدن اراد امد پیشم ک رفتم سمتش و دستشو گرفتم تیام بلند کردن بردن اتاق مدیریت به منم گفتن ک پشت در اتاق باشم وایساده بودم ک فضولیم گل کرد رفتم جلو تر ک بیبینم چی میگن
مریم: تیام تو یک مریض روانی فقط فقط بخاطر شیطان ک خودت میدونی کی گفتم بیایی اینجا حالا هم اون دختر یعنی اهو با قدرت فوق العاده اش امده اینجا تیام تو ۴هزار سال داری زندگی میکنی کلی زندگی تجربه کردی پلیس بودی گدا بودی دکتر بودی مافیا بودی بابا بودی پدربزرگ بودی تیام تو مثل اهو شگفت انگیز حالا دنیا در خطر جدی جدی تیام میدونی یعنی چی کل شیطانین به جون هم افتادن خدایان مثل قبل بهم تعهد ندارن دنیا هرج مرج شده انسان دارن بیشتر از اون چیزی ک قوانین شون هست دارن درباره ما میفهمن چند تا ما رو دارن پیدا کردن دوربین ها هروز دارن مارو ثبت میکنن من ازت میخوام ک با اهو این دنیا رو نجات بدی خواهش میکنم به خودت بیا اون دختره ک میخواستی مرده ۳ هزارسال پیش مرده تیام خوب شو به خودت بیاا
تیام: به خودم بیام ک چی نمخوام این تو این دنیا باشم بدرک بزار همه فرشتگاه خدایان شیطاین نابود بشن برن گمشن من من هیچ وقت با دختر انا اهو دنیا رو نجات نمیدم تو میدونی ک من بخاطر اون زنکه اینجام همه میدونن همههه اون زنکه ک به قول خودش فرشته نجات بود زندگیمو خراب کرد
(اهو)
نمدوستم داره درمورد چی حرف میزنه مامانم چیکارش مگه کرده بود داشتم گوش میدادم ک در وا شد تیام به سرعت به اتاق رفت مریم خانوم امد پیشم
مریم: دخترم مرسی ک گفتی میتونی بری
اهو: یک سوال بپرسم؟
مریم: بپرس جان دلم؟
اهو: هیچی پشیمون شدم شب بخیر
همینو گفتم رفتم به طرف اتاق دیدم اراد داره کتاب میخونه موهامو بستم رو تخت دراز کشیدم به سقف خیره شدم
اهو: اراد یک صدا شنیدم ک بهم گفت برو کمکش کن منم همنجور ک به اتاق تیام میرفتم صدا کم میشد و وقتی رسیدم دیدم تازه تیام صندلی رو از زیرپاش کشیده
اراد: یعنی اینک درونت اینده رو میبینه
اهو: نمدونم گیج شدم الانم یک چیزی هایی فهمیدم ک بدتر فکرم درگیر شد
اراد: چی شنیدی
اهو همه چیز ک شنیده بود به اراد گفت
اراد: من تا اونجا ک میدونم بهت گفتم اینا ک میگی تیام گفته من خبر ندارم راستش
اهو: پس کی میدونه چرا چرا همیشه یک چیزی از من مخفی تو خونه نشسته بودم پرستاری بچه میکردم خانواده داشتم بابام یک روز امد گفت خواستگار داری تو امدی فهمیدم خونشاممی با پارسا اشنا شدم ک فهمیدم شیطان و بابام بعد فهمیدم منم مثل شماهام فهمیدم هزاران زندگی داشتم چند تا شوهر داشتم اراد فکر کن خودتو بزار جای من بخدا مغزم نمتونه این همه رو کنترل کنه
فصل ۲
پارت ۵
اهو: خوبی تیام؟ چرا اینکارو کردی
تیام: خوبم یک لیوان اب بده
براش لیوان اب اوردم ک دکتر مدیر امدن اراد امد پیشم ک رفتم سمتش و دستشو گرفتم تیام بلند کردن بردن اتاق مدیریت به منم گفتن ک پشت در اتاق باشم وایساده بودم ک فضولیم گل کرد رفتم جلو تر ک بیبینم چی میگن
مریم: تیام تو یک مریض روانی فقط فقط بخاطر شیطان ک خودت میدونی کی گفتم بیایی اینجا حالا هم اون دختر یعنی اهو با قدرت فوق العاده اش امده اینجا تیام تو ۴هزار سال داری زندگی میکنی کلی زندگی تجربه کردی پلیس بودی گدا بودی دکتر بودی مافیا بودی بابا بودی پدربزرگ بودی تیام تو مثل اهو شگفت انگیز حالا دنیا در خطر جدی جدی تیام میدونی یعنی چی کل شیطانین به جون هم افتادن خدایان مثل قبل بهم تعهد ندارن دنیا هرج مرج شده انسان دارن بیشتر از اون چیزی ک قوانین شون هست دارن درباره ما میفهمن چند تا ما رو دارن پیدا کردن دوربین ها هروز دارن مارو ثبت میکنن من ازت میخوام ک با اهو این دنیا رو نجات بدی خواهش میکنم به خودت بیا اون دختره ک میخواستی مرده ۳ هزارسال پیش مرده تیام خوب شو به خودت بیاا
تیام: به خودم بیام ک چی نمخوام این تو این دنیا باشم بدرک بزار همه فرشتگاه خدایان شیطاین نابود بشن برن گمشن من من هیچ وقت با دختر انا اهو دنیا رو نجات نمیدم تو میدونی ک من بخاطر اون زنکه اینجام همه میدونن همههه اون زنکه ک به قول خودش فرشته نجات بود زندگیمو خراب کرد
(اهو)
نمدوستم داره درمورد چی حرف میزنه مامانم چیکارش مگه کرده بود داشتم گوش میدادم ک در وا شد تیام به سرعت به اتاق رفت مریم خانوم امد پیشم
مریم: دخترم مرسی ک گفتی میتونی بری
اهو: یک سوال بپرسم؟
مریم: بپرس جان دلم؟
اهو: هیچی پشیمون شدم شب بخیر
همینو گفتم رفتم به طرف اتاق دیدم اراد داره کتاب میخونه موهامو بستم رو تخت دراز کشیدم به سقف خیره شدم
اهو: اراد یک صدا شنیدم ک بهم گفت برو کمکش کن منم همنجور ک به اتاق تیام میرفتم صدا کم میشد و وقتی رسیدم دیدم تازه تیام صندلی رو از زیرپاش کشیده
اراد: یعنی اینک درونت اینده رو میبینه
اهو: نمدونم گیج شدم الانم یک چیزی هایی فهمیدم ک بدتر فکرم درگیر شد
اراد: چی شنیدی
اهو همه چیز ک شنیده بود به اراد گفت
اراد: من تا اونجا ک میدونم بهت گفتم اینا ک میگی تیام گفته من خبر ندارم راستش
اهو: پس کی میدونه چرا چرا همیشه یک چیزی از من مخفی تو خونه نشسته بودم پرستاری بچه میکردم خانواده داشتم بابام یک روز امد گفت خواستگار داری تو امدی فهمیدم خونشاممی با پارسا اشنا شدم ک فهمیدم شیطان و بابام بعد فهمیدم منم مثل شماهام فهمیدم هزاران زندگی داشتم چند تا شوهر داشتم اراد فکر کن خودتو بزار جای من بخدا مغزم نمتونه این همه رو کنترل کنه
۱.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.