پارت۴
#پارت۴
لبخند کمرنگی رو لبش و جذبه خاصی تو نگاشِ...یکی از دستاش تو جیبشِ و با لحن دوستانه ای میگ:میلاد اریامهر هستم...تعریفتونو زیاد شنیدم...با شنیدن اسمش خشک میشم و چشام درشت تر از حد معمول میشه...میلاد؟!...دوست ارتا اینجا چیکار میکنه...هیچوقت قیافشو ندیده بودم ولی تعریفشو از ارتا زیاد شنیده بودم ک چقد دوسش داره و جای برادرشه...ارتا براش هرکاری میکنه...یعنی ممکنه ارتام...با صدای اشنایی سرمو به سمت صدا برمیگردونم... هردو متعجب و پر از بهت همو نگاه میکنیم...انقد تو شک بودم ک اصلا متوجه اطرافم نبودم...فقط غرق بودم تو چشای ارتا...نمیدونم چقد میگذره ک با سرفه میلاد ارتا به خودش میاد و قیافش سرخ میشه...نگران نگاش میکنم...میخوام سمتش برم ک پروا دستمو میگیره و نمیزاره...انقد سفت دستاشو مشت کرده بود ک انگشتاش سفید شده بود...چشامو میبندم و دستمو اروم رو گلوم میکشم...با بفرمایید مامان همه به سمت پذیرایی میرن و من به سمت اشپز خونه میرم...پاهام میلرزید...دلم براش تنگ شده بود... خیلی...کاش میشد بپرم بغلش...با دستای لرزون چای میریزم و به پذیرایی میرم...نگاه خیره ارتا رو روخودم حس میکنم و دستام عرق میکنه...رو کمرم عرق سرد میشینه...ارتا پدر و مادر نداشت و پدر و مادر میلادو مثل پدر مادر خودش میدونست...وضعیتم افتضاح بود هرلحظه منتظر بودم ک سینی از دستم بیوفته و ابروم بره...اول به اقای اریامهر تعارف میکنم و با تشکر کوتاهی باز به ادامه صحبتش با بابا ادامه میده...بعد از اون به بابا تعارف میکنمو به سمت بهار جون میرم...با لبخند پر مهری میگ:مرسی عروس قشنگم...لبخند زوری میزنم و خواهش میکنممو تو گلوم خفه میکنم... بعد از تعارف به مامان به سمت میلاد میرم و بفرمایید زیر لبی میگم...با لبخند مسخره ای ممنون میگ...شاید از نظر هرکس دیگ ای میلاد یه ادم جذاب و خوش برخوردِ ولی من تموم فکر و ذکرم ارتا بود...سریع به سمت ارتا میرم و جلوش کمی خم میشم...اروم زمزمه میکنم:ارتا...میپره وسط حرفمو میگ:هیسسس... هیچی نگو ارام...هیچی...برو بشین و هیچی نگو... کاری نکن ک کار دست هردومون بدم...با بغض صاف میشم و سینی رو میز میزارم و کنار پروا میشینم...مگ من گفتم میلاد بیاد خواستگاریم...سرمو میندازم پایین و تند تند اب دهنمو قورت میدم تا رسوا نشم...کاش ارتا یکاری کنه...ارتا برا میلاد جونشم میره...نکنه از من بگذره...خدایا...دوست داشتن جرمه مگ...با لرزش پهلوم تو جام تکون میخورم و پروا ریز میخنده...اروم زمزمه میکنم مرگ ک نیشش باز تر میشه...چش غره ای میرم و گوشیم و از جیبم درمیارم...ارتا اس داده بود:واسه همین ادرس خونتونو ب من نمیدادی؟!😏برای خودم متاسفم ک شرووراتو باور میکردم...
#Aram
پارت۵:https://wisgoon.com/pin/30688528/
پارت۳:https://wisgoon.com/pin/30681710/
#خاص
لبخند کمرنگی رو لبش و جذبه خاصی تو نگاشِ...یکی از دستاش تو جیبشِ و با لحن دوستانه ای میگ:میلاد اریامهر هستم...تعریفتونو زیاد شنیدم...با شنیدن اسمش خشک میشم و چشام درشت تر از حد معمول میشه...میلاد؟!...دوست ارتا اینجا چیکار میکنه...هیچوقت قیافشو ندیده بودم ولی تعریفشو از ارتا زیاد شنیده بودم ک چقد دوسش داره و جای برادرشه...ارتا براش هرکاری میکنه...یعنی ممکنه ارتام...با صدای اشنایی سرمو به سمت صدا برمیگردونم... هردو متعجب و پر از بهت همو نگاه میکنیم...انقد تو شک بودم ک اصلا متوجه اطرافم نبودم...فقط غرق بودم تو چشای ارتا...نمیدونم چقد میگذره ک با سرفه میلاد ارتا به خودش میاد و قیافش سرخ میشه...نگران نگاش میکنم...میخوام سمتش برم ک پروا دستمو میگیره و نمیزاره...انقد سفت دستاشو مشت کرده بود ک انگشتاش سفید شده بود...چشامو میبندم و دستمو اروم رو گلوم میکشم...با بفرمایید مامان همه به سمت پذیرایی میرن و من به سمت اشپز خونه میرم...پاهام میلرزید...دلم براش تنگ شده بود... خیلی...کاش میشد بپرم بغلش...با دستای لرزون چای میریزم و به پذیرایی میرم...نگاه خیره ارتا رو روخودم حس میکنم و دستام عرق میکنه...رو کمرم عرق سرد میشینه...ارتا پدر و مادر نداشت و پدر و مادر میلادو مثل پدر مادر خودش میدونست...وضعیتم افتضاح بود هرلحظه منتظر بودم ک سینی از دستم بیوفته و ابروم بره...اول به اقای اریامهر تعارف میکنم و با تشکر کوتاهی باز به ادامه صحبتش با بابا ادامه میده...بعد از اون به بابا تعارف میکنمو به سمت بهار جون میرم...با لبخند پر مهری میگ:مرسی عروس قشنگم...لبخند زوری میزنم و خواهش میکنممو تو گلوم خفه میکنم... بعد از تعارف به مامان به سمت میلاد میرم و بفرمایید زیر لبی میگم...با لبخند مسخره ای ممنون میگ...شاید از نظر هرکس دیگ ای میلاد یه ادم جذاب و خوش برخوردِ ولی من تموم فکر و ذکرم ارتا بود...سریع به سمت ارتا میرم و جلوش کمی خم میشم...اروم زمزمه میکنم:ارتا...میپره وسط حرفمو میگ:هیسسس... هیچی نگو ارام...هیچی...برو بشین و هیچی نگو... کاری نکن ک کار دست هردومون بدم...با بغض صاف میشم و سینی رو میز میزارم و کنار پروا میشینم...مگ من گفتم میلاد بیاد خواستگاریم...سرمو میندازم پایین و تند تند اب دهنمو قورت میدم تا رسوا نشم...کاش ارتا یکاری کنه...ارتا برا میلاد جونشم میره...نکنه از من بگذره...خدایا...دوست داشتن جرمه مگ...با لرزش پهلوم تو جام تکون میخورم و پروا ریز میخنده...اروم زمزمه میکنم مرگ ک نیشش باز تر میشه...چش غره ای میرم و گوشیم و از جیبم درمیارم...ارتا اس داده بود:واسه همین ادرس خونتونو ب من نمیدادی؟!😏برای خودم متاسفم ک شرووراتو باور میکردم...
#Aram
پارت۵:https://wisgoon.com/pin/30688528/
پارت۳:https://wisgoon.com/pin/30681710/
#خاص
۱۲.۶k
۰۱ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.