کار عشق از وصل و هجران درگذشت

کار عشق از وصل و هجران درگذشت
درد ما از دست درمان درگذشت

کار، صعب آمد به همت برفزود
گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت

در زمانه کار کار عشق توست
از سر این کار نتوان درگذشت

کی رسم در تو که رخش وصل تو
از زمانه بیست میدان درگذشت

فتنهٔ عشق تو پردازد جهان
خاصه می‌داند که سلطان درگذشت

جوی خون دامان خاقانی گرفت
دامنش چه، کز گریبان درگذشت


خاقانی
دیدگاه ها (۳)

در این عهد از وفا بوئی نمانده استبه عالم آشنارویی نمانده است...

از کف ایام امان کس نیافتوز روش دهر زمان کس نیافتشام و سحر هس...

مست تمام آمده است بر در من نیم شبآن بت خورشید روی و آن مه یا...

دل میخواد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط