هر شب ...
هر شب ...
یک نفر در من به صلیب کشیده میشود!
یک نفر که می خواهد ...
آن تیکه از قلبم ...
که برای تو نگهداشتهام را بکَند ...
و پرتش کند...
یک نفر که مرا از من میکشاند ...
به سمتِ نابودی...
به سمت هیچ....
اما بدان!
تو همان دستان من هستی ...
که میگیرم جلوی چشمانم....
تو همان نگاهی هستی ...
که از ماه دریغ نمیکنم....
تو همان تپشی هستی ...
که با کوبیدنات...
به خودم ...
و ضربان های این قلبِ ناچیزم میآیم...
من به صلیب میکشم ...
هر آنچه که بخواهد...
مرا با تو قیاس کند....
و کجای جهان را دیدهای ...
که در آن قدم بگذاری ...
و ناچیز باقی بماند؟...
هر شب در قلبم، خون به پا میشود...
من برای حضور تو...
تمام تپشهای اضافه را میکُشم...
یک نفر در من به صلیب کشیده میشود!
یک نفر که می خواهد ...
آن تیکه از قلبم ...
که برای تو نگهداشتهام را بکَند ...
و پرتش کند...
یک نفر که مرا از من میکشاند ...
به سمتِ نابودی...
به سمت هیچ....
اما بدان!
تو همان دستان من هستی ...
که میگیرم جلوی چشمانم....
تو همان نگاهی هستی ...
که از ماه دریغ نمیکنم....
تو همان تپشی هستی ...
که با کوبیدنات...
به خودم ...
و ضربان های این قلبِ ناچیزم میآیم...
من به صلیب میکشم ...
هر آنچه که بخواهد...
مرا با تو قیاس کند....
و کجای جهان را دیدهای ...
که در آن قدم بگذاری ...
و ناچیز باقی بماند؟...
هر شب در قلبم، خون به پا میشود...
من برای حضور تو...
تمام تپشهای اضافه را میکُشم...
۱.۱k
۰۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.