پیر شدیم و نفهمیدیم

پیر شدیم و نفهمیدیم ...
دوست داشتن ...
ارزشش بیشتر از نبخشیدن اشتباهاتی است ...
که مرتکب می شویم...
پیر شدیم ...
ولی هنوز راه درست زندگی کردن را ...
پیدا نکرده ایم ...
مدام از شانس و اقبالمان شاکی می شویم.
جوانی را چه مفت ...
با حرص خودن سر کردیم ...
غافل از گذر ثانیه ها ...
و دقیقه های که برنمی گردن ...
مشغول شمردن بدبیاری هایمان می شویم.
جوانی را در پیری درمی یابیم ...
که دیگر پای راه رفتن ...
طاقت دوری ...
از اتاق تاریک و دنجمان را نداریم ...
بازهم مشغول جوانی از دست رفته می شویم.
پس ما فقط حسرت خوردیم ...
هیچ وقت در لحظه زندگی نکردیم ...
قدیما می گفتن پای هم پیر شید!
ما حتی پای هم پیرهم نشدیم !
دیدگاه ها (۱)

از مادرم پرسیده بودم...با گل هایی که خواهم چید...چه کنم که ه...

بچه که بودیم ...ثانیه به ثانیه ...لحظه ها را زندگی می کردیم ...

نه آنکه غمی نباشد...هست...اما خودتان می دانید...درد به مغز ا...

هر شب ...یک نفر در من به صلیب کشیده می‌شود! یک نفر که می خوا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط