یه بنده خدایی گف که به جا اینکه بنویسی ادامه پارت قبل
بنویس پارت مثلا ۲۷
خب منم ازونجایی که خیلی حرف گوش کنمممممم
همینکارو میکنممم
پس ینیییی این پارت در واقع ادامه پارت ۲۶ ولی مینویسم پارت ۲۷
همین🤧😂
پارت ۲۷...ارسلان💜
تموم این مدت دیانا حتی صورتشو یه ذره هم به سمت من متمایل نکرد
مث اینکه گناهم بخشیدنی نیس
تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد
فرزاد بود
از اونجایی که گوشیم هنوز به ضبط ماشین وصل بود بعد جواب دادن به تماس صدای فرزاد تو کل ماشین پخش شد
من:الو بله
فرزاد:ارسلان بچ ها میگن گنشنمونه یه رستوران نگه داریم بریم چیز میز بخوریم
من:عههه خب من خودم موافقم
رومو کردم به بچه ها:شما ها چی؟
نیکا:منم گشنمه
متین:اوکیه
ممد که همچنان خواب بود موند دیانا
برگشتم سمتش
من:دیانا تو هم میخوری؟
از قصد مخاطب قرارش دادم تا توی رودروایسی هم که شده جلو بچه ها جواب بده
بدون هیج تغییری توی صورتش فقط گف اره
ومن نا امید از بیشتر حدف زدن باهاش نگاهمو ازش گرفتم
من:فرزاد هستی هنوز؟
فرزاد:عاره چی شد؟
من:از طرف ما اوکیه فقط بزار من زنگ بزنم به رضاشون چون اونا از ما جلوترن بگم یه رستورانی چیزی پیدا کنن واستن که ما هم بریم پیششون
فرزاد:باشه،،فعلا
قطع کردم و زنگیدم به رضا
......
وقتی رضا درباره پانیذ و ممد اون حرفا رو زد اولش شوکه شدم
خب از رضا تیکه انداختن بعیده
ولی بعدش بهش حق دادم
مطمعنم اگه منم بودم و یکی به دیانا و یه پسر دیگه این حرفارو میزد شاید من خیلی بدتر ازینا رو میگفتم
مثلابحثو عوض کردم و بچه هارو مجبور کردم وسایلا رو جمع کنن
بعدشم که سوار ماشینامون شدیم و راه افتادیم
من:ممد از کجا فهمیدی میخوایم بریم بیرون که ساندویچ درست کردی؟
ممد:دیگه منم روشای خودمو دارمممم
من:مث عادم بگو دیگه
ممد:مگه دارم مث حیوون میگم؟
من:پوففف ممد بحثو عوض نکن
ممد:راستشو بگم؟
من:پ ن پ دروغ بگو
ممد:باوش پس دروغ میگم
من:ممددددد
ممد:هااااا
متین:مسخره بازی در نیار بگو دیگه
ممد:خب راستش فک کردم که میخوایم برگردیم خونه و بعدش دوباره فک کردم که پسرا دیشب اونجا موندن واسه همین برا اونا ساندویچ درست کردم
من:ولی تعداد ساندویچا که از تعداد پسرا بیشتر بود ینی به همه بچه ها رسید یدونه....
خب منم ازونجایی که خیلی حرف گوش کنمممممم
همینکارو میکنممم
پس ینیییی این پارت در واقع ادامه پارت ۲۶ ولی مینویسم پارت ۲۷
همین🤧😂
پارت ۲۷...ارسلان💜
تموم این مدت دیانا حتی صورتشو یه ذره هم به سمت من متمایل نکرد
مث اینکه گناهم بخشیدنی نیس
تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد
فرزاد بود
از اونجایی که گوشیم هنوز به ضبط ماشین وصل بود بعد جواب دادن به تماس صدای فرزاد تو کل ماشین پخش شد
من:الو بله
فرزاد:ارسلان بچ ها میگن گنشنمونه یه رستوران نگه داریم بریم چیز میز بخوریم
من:عههه خب من خودم موافقم
رومو کردم به بچه ها:شما ها چی؟
نیکا:منم گشنمه
متین:اوکیه
ممد که همچنان خواب بود موند دیانا
برگشتم سمتش
من:دیانا تو هم میخوری؟
از قصد مخاطب قرارش دادم تا توی رودروایسی هم که شده جلو بچه ها جواب بده
بدون هیج تغییری توی صورتش فقط گف اره
ومن نا امید از بیشتر حدف زدن باهاش نگاهمو ازش گرفتم
من:فرزاد هستی هنوز؟
فرزاد:عاره چی شد؟
من:از طرف ما اوکیه فقط بزار من زنگ بزنم به رضاشون چون اونا از ما جلوترن بگم یه رستورانی چیزی پیدا کنن واستن که ما هم بریم پیششون
فرزاد:باشه،،فعلا
قطع کردم و زنگیدم به رضا
......
وقتی رضا درباره پانیذ و ممد اون حرفا رو زد اولش شوکه شدم
خب از رضا تیکه انداختن بعیده
ولی بعدش بهش حق دادم
مطمعنم اگه منم بودم و یکی به دیانا و یه پسر دیگه این حرفارو میزد شاید من خیلی بدتر ازینا رو میگفتم
مثلابحثو عوض کردم و بچه هارو مجبور کردم وسایلا رو جمع کنن
بعدشم که سوار ماشینامون شدیم و راه افتادیم
من:ممد از کجا فهمیدی میخوایم بریم بیرون که ساندویچ درست کردی؟
ممد:دیگه منم روشای خودمو دارمممم
من:مث عادم بگو دیگه
ممد:مگه دارم مث حیوون میگم؟
من:پوففف ممد بحثو عوض نکن
ممد:راستشو بگم؟
من:پ ن پ دروغ بگو
ممد:باوش پس دروغ میگم
من:ممددددد
ممد:هااااا
متین:مسخره بازی در نیار بگو دیگه
ممد:خب راستش فک کردم که میخوایم برگردیم خونه و بعدش دوباره فک کردم که پسرا دیشب اونجا موندن واسه همین برا اونا ساندویچ درست کردم
من:ولی تعداد ساندویچا که از تعداد پسرا بیشتر بود ینی به همه بچه ها رسید یدونه....
۱۴.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.