★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
Part:²⁷
ا.ت اومد خونه و هیچ کس نبود یادش اومد که بورا قرار بود یول رو ببره شهر بازی کلافه روی مبل دراز کشید که هیچی نفهمید و خوابش برد
(ا.ت ویو)
.
.
ا.ت: جونگ کوک خواهش میکنممم پسرم رو ازم دور نکن(گریه)
کوک: هه باید تاوان کاری که باهام کردی رو پس بدی(نیشخند)
ا.ت: خواهش میکنم کوک من عاشقتممم من نمیخوام هم تو هم پسرمو از دست بدم
کوک: ...
ا.ت: کوکککککک(جیغ)
از خواب پریدم کل بدنم عرق کرده بود یکم خودمو تکون دادم که دیدم یه چیزی دستمو محکم گرفته چیی؟ جونگکوک بود عین یه بچه کوچولو دستمو محکم گرفته بود من واقعا عاشقش بودم اروم اروم لبم رو روی زخم گونش گذاشتم و بوسیدم بلند شدم و پتویی که روم بود رو روش گذاشتم و رفتم تو آشپزخونه تا غذا اماده کنم که یهو متوجه کلید روی در شدم
یول: مامااا
ا.ت: هیسس پسرم قشنگم بابات خوابه(اروم و لبخند)
بورا: ا.ت من یه کاری برام پیش اومده از شرکت بهم گفتن باید امشب بریم تا 2 روز
ا.ت: تو تو شرکتی که جیمین کار میکنه یعنی جیمینم میره؟
بورا: اره من میرم وسایلم رو جمع کنم جیمین وسایلاشو برده
.
.
.
بورا: فعلا خداحافظ
ا.ت: خدافض
یول: ماما پاپا چرا خوابه؟
ا.ت: پسرم بابات خسته بود خوابید الانم شام اماده میشه برو بیدارش کن
یول: بااشه، پاپاااااااا پاپاااایییییی پلند شووووو
کوک:بیدار شدم پسرم
ا.ت: بفرمایید
کوک: ا.ت هنوز ازم ناراحتی
ا.ت: بعدا راجبش صحبت میکنیم(اروم)
(بعد شام)
ا.ت : یول پسرم باید بخوابی ساعت ۹ عه
یول : باش سب بخیل
کوک: شب بخیر پسرم
.
.
.
کوک: خب ا.ت هنوز ناراحتی ؟
ا.ت: ببین کوک تو نباید اون حرف رو میزدی اما بخاطر این که خودمم اشتباه کردم میبخشمت
کوک: ینی؟
ا.ت: ینی نداره دیگه میبخشمت
کوک: ینی میتونی با من ازدواج کنییی
ا.ت: اره
کوک: چییییی
ا.ت: چی نداره دیگه میبخشمت و باهات ازدواج میکنم(خنده)
کوک: ایولللل
ا.ت: یهویی از کاری که کرد متعجب شدم یهو لبش رو گذاشت روی لبم و منم همراهیش کردم
کوک:ا.ت
ا.ت: بله؟
کوک: دوستت دارم
ا.ت: من دوستت ندارم
کوک: چی؟
ا.ت: عاشقتممم (خنده)
کوک: یه لحظه ترسیدممم
(صبح)
Part:²⁷
ا.ت اومد خونه و هیچ کس نبود یادش اومد که بورا قرار بود یول رو ببره شهر بازی کلافه روی مبل دراز کشید که هیچی نفهمید و خوابش برد
(ا.ت ویو)
.
.
ا.ت: جونگ کوک خواهش میکنممم پسرم رو ازم دور نکن(گریه)
کوک: هه باید تاوان کاری که باهام کردی رو پس بدی(نیشخند)
ا.ت: خواهش میکنم کوک من عاشقتممم من نمیخوام هم تو هم پسرمو از دست بدم
کوک: ...
ا.ت: کوکککککک(جیغ)
از خواب پریدم کل بدنم عرق کرده بود یکم خودمو تکون دادم که دیدم یه چیزی دستمو محکم گرفته چیی؟ جونگکوک بود عین یه بچه کوچولو دستمو محکم گرفته بود من واقعا عاشقش بودم اروم اروم لبم رو روی زخم گونش گذاشتم و بوسیدم بلند شدم و پتویی که روم بود رو روش گذاشتم و رفتم تو آشپزخونه تا غذا اماده کنم که یهو متوجه کلید روی در شدم
یول: مامااا
ا.ت: هیسس پسرم قشنگم بابات خوابه(اروم و لبخند)
بورا: ا.ت من یه کاری برام پیش اومده از شرکت بهم گفتن باید امشب بریم تا 2 روز
ا.ت: تو تو شرکتی که جیمین کار میکنه یعنی جیمینم میره؟
بورا: اره من میرم وسایلم رو جمع کنم جیمین وسایلاشو برده
.
.
.
بورا: فعلا خداحافظ
ا.ت: خدافض
یول: ماما پاپا چرا خوابه؟
ا.ت: پسرم بابات خسته بود خوابید الانم شام اماده میشه برو بیدارش کن
یول: بااشه، پاپاااااااا پاپاااایییییی پلند شووووو
کوک:بیدار شدم پسرم
ا.ت: بفرمایید
کوک: ا.ت هنوز ازم ناراحتی
ا.ت: بعدا راجبش صحبت میکنیم(اروم)
(بعد شام)
ا.ت : یول پسرم باید بخوابی ساعت ۹ عه
یول : باش سب بخیل
کوک: شب بخیر پسرم
.
.
.
کوک: خب ا.ت هنوز ناراحتی ؟
ا.ت: ببین کوک تو نباید اون حرف رو میزدی اما بخاطر این که خودمم اشتباه کردم میبخشمت
کوک: ینی؟
ا.ت: ینی نداره دیگه میبخشمت
کوک: ینی میتونی با من ازدواج کنییی
ا.ت: اره
کوک: چییییی
ا.ت: چی نداره دیگه میبخشمت و باهات ازدواج میکنم(خنده)
کوک: ایولللل
ا.ت: یهویی از کاری که کرد متعجب شدم یهو لبش رو گذاشت روی لبم و منم همراهیش کردم
کوک:ا.ت
ا.ت: بله؟
کوک: دوستت دارم
ا.ت: من دوستت ندارم
کوک: چی؟
ا.ت: عاشقتممم (خنده)
کوک: یه لحظه ترسیدممم
(صبح)
۶.۴k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.